......

...خستگی ام دارد می ترساندم

می ترساندم تنهایی غریبت

گفته هایت٬ نگفته هایت

نگاه هایت و حتی با صدای بلند خندیدن هایت

حتی نمی دانم کجا ایستاده ای٬ نمی دانم کجا ایستاده ام

اما می دانم٬ یکی از این روزها٬ اینگونه اگر بروی٬ دلتنگی ات روزی٬ مرا به جنون خواهد کشاند...

nightmelody-com-0562.jpg

آب طلب نكــــرده همیشــه مـــــراد نیست

از بــاغ می ‌برنــــد چـراغانی ‌ات كننــــد


تا كـاج جشــن های زمستانی ‌ات كننــد


پوشانده‌اند « صبح » تو را « ابرهای تار »


تنهــا به این بهانـــه كه بارانی ‌ات كنند


یوسف! به این رهـا شدن از چاه دل مبند


این بار می ‌برند كه زنــــدانی‌ ات كنند


ای گل گمان مكن به شب جشن می ‌روی


شاید به خاك مـرده‌ای ارزانی ‌ات كنند


یك نقطـه بیش فرق رحـیم و رجـیم نیست


از نقطه‌ ای بترس كه شیطانی ات كنند


آب طلب نكــــرده همیشــه مـــــراد نیست


گاهی بهانه‌ای است كه قربانی ‌ات كنند


« فاضل نظری »

یک دیووانگی زود گذر

ازم می پرسن کجایی...؟

می گم همین جا...

تو لباسام...

همون جا که باید باشم..!!

می پرسن کجاس؟!

می گم چی؟

کی؟

لابد همون جا که باید باشه!

می گن

خودت کجایی؟

می گم دیوونه شدین؟

مختون معیوب شده؟

چن بار می پرسین؟

می گن تو نه!

خودت کوشی؟؟؟

تنها چیزی که دارم به عنوان ِ عکس العمل

یه "?!huh" ِ خشک و خالیه...

میگن همین؟

می گه همین؟!!

می گم خسته شدم....

از دست ِ تو، تو، تو، تو، تو، تو، و تو...!! 

معلومه که نمی فهمین چی می گم!

شما ها کی جای ِ من بودین؟

کی همون "خودت"ی که می گین بودین..؟

کی قراره باشین؟!

کی قراره درد و حس کنین؟!

معلومه...

هیچ وقت...



واقعا خسته شدم!

nightmelody-com-0677.jpg

رنگین پوست

این شعر كاندید شعر سال 2005 اثر یك پسر سیاه پوسته :

" وقتی به دنیا آمدم سیاه بودم

وقتی بزرگتر شدم بازهم سیاه بودم

وقتی جلوی آفتاب میروم باز هم سیاهم

وقتی میترسم هم سیاهم

وقتی سردم میشود سیاهم

وقتی مریض هستم باز هم سیاهم

وقتی هم كه بمیرم باز سیاه خواهم بود
.


تو ای دوست سفید من

وقتی به دنیا امدی صورتی بودی

وقتی بزرگتر شدی سفید شدی

وقتی جلوی  افتاب میروی قرمز میشوی

وقتی میترسی زرد میشوی

وقتی مریضی سبز میشوی

وقتی هم كه بمیری خاكستری میشوی


آن وقت به من ميگویي رنگين پوست؟!!

پدر دوست دارم

پیشاپیش ولادت با سعادت مولود کعبه حضرت علی (ع) را به تمامی پدران دنیا به خصوص پدر عزیزم

تبریک میگم. 

 

پدر یعنی عشق و مهربانی

پدر یعنی همدم

پدر یعنی ایثار

پدر یعنی یک دنیا صداقت

پدر یعنی دریای بیکران سخاوت

پدر یعنی چتری برای بالای سر

پدر یعنی دستان گرم

پدر یعنی تکیه گاه

پدر یعنی کوه استقامت

پدر یعنی صدای خوش زندگی

پدر یعنی هم‌خوانی با دل

پدر یعنی نفس آرام

پدر یعنی آرامش خاطر

پدر یعنی یک دنیا حرف نگفته

پدر یعنی کلمه به کلمه اش محبت

پدر یعنی تنها تک چراغ زندگی

پدر یعنی تهی از ادعا

پدر یعنی دل گرمی قبل از آغاز هر چیز

پدر یعنی پناهگاه همه دوران زندگی

پدر یعنی جاده های زندگی را با شجاعت هموار کردن

پدر یعنی همان دستی که وقت ترس و گریز شانه هایت را می فشارد

پدر یعنی یک آغوش باز تا ابد

پدر یعنی پدر

 

 

 

 

میلاد  امیر مومنان علی ابن ابی طالب (ع) بر آزادگان جهان وتمامی پدران دنیا خجسته باد

         

    روز پدر مبارک  

 

من می خواهم تو بمانی ...

من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که من و تو رو بشونن واسه گفتن خوبی

بهار چرا نمی آید ؟

          روزهای  سنگین بی وزن!

                      روزهای کشدار بی قافیه !

               روزهای بی شعر رقصیدن

                         روزهای بی ترانه خندیدن 

 

                                                   شانه ای برای گریه کم دارد

                                                                      روزهای بی بهار چرا تمام نمی شوند ؟

nightmelody-com-0999.jpg


بهار نزدیک است ...

باز دوباره سلام
نه ، نمی گویم تمام معنی خود را به تو
و نمی گویم کتاب لحظه هایم معنی تکرار تنهایی ام است
و تو
چیزی مپرس از اینکه شب هایم چرا اینقدر سرد و تیره است
مپرس از انتهای قلبی یخ زده
که من هرگز نخواهم گفت در آنجا چه باقی مانده است
باز دوباره سلام
گرچه در اوج خداحافظی ام
باز دوباره سلام
بهار تازه نزدیک است و فردا رویش لبخند ماست
چرا با تو نباید خنده را تفسیر دیگر کرد ؟
چرا باید میانه را به دل تنگی سپرد ؟
یا باید برای حرف های تازه دنبال بهانه گشت ؟
چرا بی اعتنا باید به احساس تر باران
خیال جاده ها را کشت
و تنها گفت از بی رحمی پایان ؟
من از یک چیز می ترسم
از اینکه در ته فرسودگی هایی که می پوسند
دچار ازدحام خاطراتی کهنه
هجوم لشگر (( من چه ساده بودم )) ها شویم
یا
از اینکه بگویی یا بگویم از میان حرف هامان ابتدایی نیست
تنها هرچه می گوییم از سمت نهایت ها ست
باز دوباره سلام
زمان وقتی برای گفتن بسیار در دل های من یا تو
زمین جایی برای ما شدن ها نیست
بیا تنها فقط تنهایی ات را باز گو
( کمی آهسته تر تا خوب دریابم )
که تقسیم میان ما فقط از جنس تنهایی ست
بهار تازه نزدیک است
کمی باور فقط باید
غرور سنگ پابرجا ست
ولی یک کوشش آبی توان دارد که قلب سنگ بشکافد
زمین خشک  محتاج است
ابر بی منت ولی باران برایش هدیه می آرد
کمی باور فقط باید
برای این همه بارش
برای مستی از پرواز در اوج سپیدی ها
گوش کن
هر جا سلامی ساده ای از جنس تنهایی ست
چشم بگشا
هر کجا یک سفره گسترده در او نان و پنیر و مهربانی است
صبر کن
هر جا که باشی آسمان میعادگاه چشم های بی شماری
جستجو کن
هر کجا هر چهره ای معنای حسی جاودانی است
کمی باور فقط باید

کمی باور...


 

من...

من کی ام؟ یه علامت سوال بعد هزار تا جمله!

.

.

من کی ام ؟ حس یه شوق بعد هزار تا آرزو!

.

.

من کی ام؟ یه حسرتم توی کوچه های بن بست!

.

.

من کی ام ؟ یه قطره اشک! روی گونه های خیس!

.

.

من کی ام؟ یه ترانه توی جنگل های بی ته!

.

.

من کی ام؟ یه آدمم، وسط یه شهر شلوغ! همونی که تو قصه ها همیشه هست یکی نبود!

.

.

من کی ام؟ یه مشت ِ خاک، سرگردون توی هوا، دنبال یه ذره جا، دنبال یه حس ناب!

.

.

من کی ام ؟ من کی ام؟ من کی ام؟ از خودت بپرس، از خودت بپرس، از خودت بپرس

.

.

من کی ام؟ یه ثانیه، که تموم شد و گذشت! که تموم شد و گذشت؟؟؟

و من : اهل دانشگاهم رشته ام الافيست جيبهايم خالي ست پدري دارم حسرتش يک شب خواب! دوستاني همه از دم ناباب و خدايي که مرا کرده جواب. اهل دانشگاهم قبلهام استاد است جانمازم نمره! خوب ميفهمم سهم آينده من بيکاريست من نميدانم که چرا ميگويند مرد تاجر خوب است و مهندس بيکار وچرا در وسط سفره ما مدرک نيست! (چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد) بايد از آدم دانا ترسيد! بايد از قيمت دانش ناليد! وبه آنها فهماند که من اينجا فهم را فهميدم من به گور پدر علم و هنر خنديدم!

اوراقی از قدیم تر ها ...

میگویند...

ناراحت نباش روز های شادی نزدیک است

میگویند...

دلتنگی تمام میشود و زمان وصال به زودی فرا خواهد رسید

میگویند...روزی خواهد آمد که هیچ کس از گرسنگی بیداری نکشد

میگویند... روزی خواهد آمد که لبخندی شیرین بر لبان همه ی مردم خواهد بود

میگویند...صبور باش ...این خیانت ها روزی به پایان خواهد رسید

بگو...

ناراحت نیستم...به اندوه عادت کردم

به آنها بگو به دنبال وصال نمیگردم که دلتنگی برای یار هم شیرین است

بگو نیاید...بگو آن روز نیاید که بدن گرسنگان به سیری عادت ندارد...

بگو نیاید...گاهی دلم به لبخند تلخ مردم هم خوش میشود

بگو نمیخواهم به پایان برسد...بگو خیلی زود در کنار خیانت ها به زندگیم برگشتم

بگو دست نگه دارند ...بگو... بگو من یک چیز خواستم ...لحظه ای...تنها لحظه ای اجازه برای سخن گفتن... آن هم ندادند...

بگو هیچ نمیخواهم...

بگو خواهش کردم...بگو التماس کردم با دنیای من کاری نداشته باشند...

بگو خسته ام

خسته

nightmelody-com-0769.jpg

 

بدست آرد دل ما را ؟؟؟

حافظ:

اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل مارا

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

 

كرد گروسي :

اگر آن كرد گروسي بدست آرد دل مارا

به او بخشم سر و دست و تن و پا را

جوان مردي به آن باشد كه ملك خويشتن بخشي

نه چون حافظ كه مي بخشد سمرقند و بخارا را

 

دكتر محمود انوشه:

اگر آن مهرخ تهران به دست آرد دل مارا

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاك گور مي بخشند

نه بر آن محلقاي ما كه شور افكنده دنيا را

nightmelody-com-0732.jpg

لیلی زندگی است،زیستنی از نوع دیگر...

خدا گفت:

لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش...

شیطان گفت:

یک اتفاق است ، بنشین تا بیفتد...

آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد ،

مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را برای خود بسازد..

خدا گفت:

لیلی درد است،درد زادنی نو،تولدی به دست خویشتن...

شیطان گفت:

آسودگی است،خیالیست خوش..

خدا گفت:

لیلی رفتن است،عبور است و رد شدن...

شیطان گفت:

ماندن است،فرو رفتن در خود...

خدا گفت:

لیلی جست و جو است،نرسیدن است،نداشتن و بخشیدن...

شیطان گفت:

خواستن است ،گرفتن و تملک...

خدا گفت:

لیلی سخت است،دیر است و دور از دست...

شیطان گفت:

ساده است،همین جایی و دم دست...

و دنیا پر شد از لیلی های زود،لیلی های ساده ی اینجایی،لیلی های نزدیک لحظه ای.

خدا گفت:

لیلی زندگی است،زیستنی از نوع دیگر...

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.

مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد....!!

nightmelody-com-0583.jpg