بانک مرکزي فخيمه! باگران نمودن ارز موفق به تشکيل صدها فرصت شغلي ديگر شده است؛ به طوري که هرکه مي خواهد اوقات فراغتش را سپري کند ؛چند هزاري به دست مبارکش مي گيرد ودوربازار فرياد برمي آورد: دلار،دلار خريداريم . ناچ! منظور بنده "تشکيل کميته وصول مطالبات قبوض دراستانداري ها است."

اصلا از بچه گي دل خدا حافظي کردن نداشتم .....يادمه اون قديما که جنگ بود....خونه ي ما تو شمال بود. کنار رود خونه يه حياط خيلي بزرگ داشتيم که توش سه تا درخت انار و دو تا سرو و کلي گل و گياه داشت يادمه بابا و اسماعيل و يوسف هر وقت مي اومدم مرخصي موقع بر گشتنشان کلي بايد دنبال من مي گشتن غير از اون دفعه آخر که ...

يه ربعي وايستاده بودم دم ايستگاه منتظر تاکسي! چند صد تا! ماشين شخصي رد ميشدن و بوق ميزدن و بعضا تيکه اي : برسونيمت؟!....اونقدر وايسا زير پات علف سبز شه! دختر هم دختراي قديم! نگاهي به سر وضعم کردم! هيچ چيزم به دخترهاي....نميخورد ! اصلا منو چه به اين جور کارها!

تعدادي از اراذل و اوباش چندي پيش چند زن و دختر را در باغي در اطراف خميني شهر اصفهان در مقابل ديدگان همسر آنها ربوده و به آنها تجاوز نمودند به گزارش جهان به نقل از فرصت انلاين چند خانواده در باغي در اطراف شهر خميني شهر اصفهان براي تفريح آمده که متاسفانه با يوروش تعدادي از اراذل اوباش به داخل باغ به زور در مقابل چشم شوهر آنها ربوده مي شوند .

علي دايي 2 سالي که با پرسپوليس همراه بود تونست 2 جام رو با پرسپوليس به ارمغان بياره، که آمار خوبي براي اوست. هيچ تيمي و هيچ مربي اي تا حالا نتونسته بود 2 دوره متوالي قهرماني جام حذفي بشه، ولي پرسپوليس باز هم غيرممکن ها رو به ممکن تبديل کرد و رکورد جديدي رو به نام خودش ثبت کرد

اکنون هم تو مي تواني در کنار پدر باشي و هم او. حيف که راه آنقدر دور است، آنقدر دور، که هيچگاه مثل قديم تر ها، همگي دور هم جمع نمي شويد. شايد يک سال تو پيش پدر باشي و يک سال او. شايد هم سالي برسد که برادران و خواهران، به همراه کودکان ريز و درشتشان دور پدر را بگيرند. همه شاد و خرم. بي دغدغه‌ي گذشت کسالت بار زجر آور ايّام!

پدر واژه آسمان است، همانند آسمان، صاف، زيبا، پرستاره و هستي بخش است. چونان که از آسمان بلند ، زيبا و استوار، آب صاف و شيرين زندگي مي بارد. پدر نيز ،‌ آسمان استوار و صاف و زيباي هستي بخش است که در ميان خاکيان هستي مي آفريند. پدر، واژه زندگي است. زندگي در وجودش موج مي زند و در شيرين ترين لحظات چون نم نم باران بر خاک مي بارد ..

الفباي زندگي ام آغاز شد...با يک و دو کردن هاي ...الف .و .ب... ب ا ب ا با کلاس تر ها ميگويند پدر! ما همان بابا را ميگوييم....آنقدر سريع هم تلفظ ميکنيم که ميشود :"بااااا" تازه کوچکتر که بوديم ميگفتيم :"بَ بَ"که شما از ما ميپرسيديد :من کيم؟؟؟؟و ما با کلي ذوق با آن زبان شل و ولمان ميگفتيم:بـــَ بـَــــ ييييييي!!!!و شما ميگفتيد پس ببعي کيه؟و ما هنگ ميکرديم...و....

حرفي نيست ... ملالي نيست ... مجري قانون بي حال است؟ باشد! ... فرزاد که بي حال نيست ... فرزاد که بي خيال نيست! حرفي نيست ... ملالي نيست ... جور بي حالي مجري قانون را فرزاد مي کشد.... بايد بکشد! اين چيزيست که فرزاد، خودش انتخاب کرده بود. دندش نرم و چشمش... کور شود آن چشم که «چشم» فرزاد را ببيند و چشمش از خشم و غيرت سرخ نشود!

انسان در گريز از هواي نفس و در راه اُنس با معبود نيازمند خلوتي است تا در تنهايي وجود خودش در آثار مخلوقات پرودگارش با ديده عبرت انديشه کند و با سوز دل و اشک ديده،باطن خود را از زنگار گناهان بشويد و خانه دل را مصفاي حضور خالق هستي بخش سازد.