جزر
براي تو و اوليتر براي او هم...مرا ميترسانداين همه سردي
ميدانم خبري از آلزايمر نيست
اين سردي ريشه در من دارد
مني که وجودم را تصرف کرده
مني که بوي تو ندارد، مال او نيست
اماره است به شر مست از باده گناه، ميتازد با مرکب غرور.
باز دورافتادهام از منِ او ميبيني فاصله گرفتهام از تو
تا بهشت هفتآسمان راه است
قلبم ملتهب است
تمام تنم ملتهب است
اين دوري قصد جانم...
شاهکار آفرينش
ز اوج آسمان ها مي رسد آواي رحماني/
جهان پر مي شود از نغمه هاي ناب قراني/
همه عالم شود لبريز از تكبير و از تهليل/
و جبريل امين از شوق سر گرم غزل خواني/
خدا از شاهكار آفرينش پرده بردارد/
گلستان سازد عالم را به يك ميلاد روحاني/
به يمن مقدمش عالم شود لبريز سر سبزي/
بهاران مي شود عالم پس از فصلي زمستاني/
كسي مي آيد از جنس خداي قادر اعلي/
و دستان...
حسرت خيس
بسم رب الزهرا
کويرم که دلتنگ باران شدم
دوباره هواييّ ياران شدم
دلم بود آباد در کويشان
وَ رفتند و يکباره ويران شدم
تنم بي تب و تاب و جانم به لب
نه آرامشي ، پاک طوفان شدم
شدم مثل پاييز بي برگ و بار
که در آرزوي بهاران شدم
به چشمم فقط حسرتي خيس ماند
به گلزارشان تا که مهمان شدم
حاجي فيروز و بابا نوئل
اين روزها و به مناسبت فرارسيدن کريسمس و سال نو مسيحي، فضاي اينترنت پر شده است از عکسهاي بابانوئل... ما نيز براي سال نو شمسيمان نمادي داريم به نام حاجي فيروز...
يُسْقَى بِمَاء ٍ وَاحِد
مي آيد از کوه حرا پايين/
کام جهان را مي کند شيرين/
« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ »1! مسلمانان! /
گل داده باغ سوره ي ياسين/
در موسمش پيوند خواهد خورد
دست ربيع و دست فروردين/
گلهاي باغ او نمي ترسند/
از بادهاي هرزه ي ديرين/
شد «مختلف ، الوانها »2 ؛ اما /
« يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِد »4 اي گلچين!
نفرين و لعني هم اگر باشد/
برآنکه آفت زد به ما، نفرين! /اين باغ ، باغ وحدت و مهر است...
دين فروشي
دين فروشي عقده اش را جار زد/
قاب کفرش را به هر ديوار زد/
روي لب اما مسلمان تمام/
مي دويد اما کجا؟ پيش از امام/
ايه ها را يک به يک تفسير کرد/
گاه جنگ رنگ رخش تغيير کرد/
در سخن هايش نشان از زندگي/
در عمل اما همه شرمندگي/
گاه صحبت انتهاي حرف بود/
اهل لمعه اهل درس و صرف بود/
در نمازش گريه ها بي انتها/
آيه ي اياک نعبد بارها/از براي کار مردم لنگ بود...
خاطره 28 صفر سال 1367
شب 28 صفر سال 67، به هواي نوحه خواني هاي حاج صادق آهنگران و حاج غلام کويتي پور به حسينيه عاشقان ثارالله سپاه رفتم....
دختران روستا
يادش به خير آن سالهاي نه چندان دور که جويهاي آب روستا با سرشاري خود، با تو حرف ميزدند و زلال آبيشان، تو را در خود غرق مينمود! دختران روستا، چادرها را پشت سر گره ميزدند و بر کنار صفاي روشن آب مينشستند و ميشستند و ميگفتند و ميخنديدند!
کنار جوي روستا، لبريز بود از دختراني که در زير سايهي کارهاي روستا، آفتاب را سيلي زده و تاريکي را بدرود گفتهبودند...
وصف عابدان
حضرت صادق که نامش جاودان/در حديثي کرده وصـف عابدان/گفت زيشان عده اي از بيم نار/با عبادت کرده سر ليل و نهار/اين عبـادات است زانِ بردگان/فاقد روح است و بي تاثير دان/دستـه اي ديگر به امّيد ثــواب/يا که پاداش عظيم و بي حساب/روز و شب وقف عبادت مي کنند/هر عبادت طبق عادت مي کنند/هان عبادات اَجيران است اين/ نيست آبادان که ويران است اين/دسته ي سوم...
سقاي دشتِ کربلا
از جاده هاي طولاني تاريخ که مي گذري..از تاريخچه خاطراتش که عبور ميکني
صفحه خونين عاشورا را که در ذهن مرور مي کني
مقدمه اش حکايتِ لب تشنه ي سقاي دشتِ کربلاست که با دستان پر سخاوتش تاسوعا را رقم زد
و خاتمه اش سيل خونِ حسين و ياران باوفايش درصحراي کربلاي پر بلا بود
و عاشوراي سوزان و خونين مظلوميت در صحنه روزگار..به نمايش گذاشته شد
و بار مهر ابدي حادثه روز عاشورا بر صفحه دفتر روزگار بي رحم به ثبت رسيد
قدمِ دلِهاي پر درد .. يا قلب هاي پر از ياس
نگاه هاي لبري









