برنده بازي
شايد کمتر کارشناس سياسي غربي فکرش را هم مي کرد که جريانات سوريه با اين همه حمايت مالي و نظامي غرب و کشورهاي صاحب قدرت ، اينقدر به طول بيانجامد و سرانجام هم با عقب نشيني کشورهاي مداخله گر و توطئه برانداز ، رو به سکون گرايش پيدا کند ... استارت اين عقب نشيني ها توسط سر دسته اين جريان ساز غربي ، صورت گرفت ، جايي که اوباما در نطق سخنراني شروع بکار دولت جديدش اعلام کرد که دنيا ديگر جاي جنگ نيست و بايد با گفتگو مسائل حل شود !!! البته شنيدن اين حرفها از دهان اين گرگ پير سياست ، در ظاهر کمي عجيب است ولي
دام چشم هاي مه آلود
ما را اميد و عشق به ميخانه ، بود و هست ..
ساقي اگرچه با ما بيگانه بود و هست ! ..
ما را ز شادکامي اين گوشهي خراب ..
تنها نصيب ، يک دو سه پيمانه بود و هست ! ..
شکر خدا که رابطه بين ما و غم ..
با لطف جام باده صميمانه بود و هست ..
ضحّاک ديگريست بت نازنين ما ..
زان گيسوان که او را بر شانه بود و هست ..
فرقي نکردهايم من و آن سياه دل ..
من در نماز و او بُت اين خانه بود و هست ! ..
در دام چشمهاي مه آلود و مست او ..
انصاف ميدهم که دو صد دانه بود و
ارزشها و هجمه ها
هميشه در طول تاريخ و در گذر زمان ، انديشه هاي ناب مورد تهاجم بوده اند براي نيل به اهداف زميني و دنياطلبي ... در اين ميانه دين مبين اسلام به خاطر روحيه ظلم ستيزي و آزاديخواهي و کمک به نوع بشر جهت نيل به اهداف والاي هستي ، هميشه در معرض تهاجم هايي بوده ... اين تهاجم ها به برخي از موارد پايه اي و اساسي بوده و در واقع به ارزشهايي پذيرفته شده در دين حمله ور شدند ... در يک جامعه با فرهنگ اصيل اسلامي قابل پذيرش نيست که هر تفکر باطلي در قالب پاسخگويي به نيازهاي به حق جوانان در خصوص مسائل ديني و ارزشي ،
قرار مست
من راه مي رفتم و پايم مي لرزيد تو صداي سکوتت مي لرزيد آنجا خبري از غرور نبود خبري از تکبر نبود پاي من لنگ شد و پرستو ها ناگهان پر زدند و حواسم پرت شد و خورشيد دوباره سرک کشيد گلي از دستت افتاد و من خم شدم کنار پاي تو و اشکي که فرود آمد روي خاک ها و زمين آهي کشيد که سوختم
راه مي رفتيم و کوهي از حرف هاي نگفته داشتيم و سکوت آهسته آهسته داشت مي گفت واژه ها را و باز من با تمام اين واژه ها تبسم و اشک و آه را مي چيدم از نگاه تو... و کسي نبود آنجا که شايد تمام طبيعت را از اين سکوت رها کند و چقدر دني
مهاجر
با سلام و درود به پيشگاه حضرت ولي عصر (عج) و با سلام و درود به محضر حضرت امام خميني (ره) و شهداي اسلام، از آغاز سفر زندگي هر کسي تقديري دارد و در مسير پرپيچ و خم زندگي بايد ناملايمات و سختيهاي فراواني را تحمل نمايد. اما تمام سختي ها و مشکلات حتماً حکمتي دارد که بعضاً به آزمايش الهي بر مي گردد. هر چه انسان در اين مسير تحمل و صبرش را زياد گرداند مسلماً پيروزمندانه تر و آبرومندانه تر از اين آزمايش بيرون مي آيد. در هر مشکلي تنها ياور، حضرت احديت مي باشد. چه دنيوي چه اخروي.
هر وقت دراين دنيا گرفتار
اَبَر آسمان !
خاكِ لب تشنه با خويش مي گفت : ..
عشق اگر قدري آسان بگيرد ..
چتر برداشته بود خورشيد ..
منتظر بود باران بگيرد ..
چارده سال ميشد كه از باغ ..
رانده بودند پروانهها را ..
زخم برداشته بود ديگر ..
مثل گل پهنة شانهها را ..
چارده سال ميشد كه خورشيد ..
را ز سرشاخهها چيده بودند ..
چارده سال ميشد كه گلها ..
زير باران نخنديده بودند .. انتظار بدي بود و ديگر ..
وقت آن بود تا سر بيايد ..
لحظة آتشين شكفتن ..
بود وقتش كه ديگر بيايد ..
نهايت ولايت مداري
آقايان محترم بالاخره چه زماني از دست اين بچه بازي هاي شما رها مي شويم ؟! نمي دانم صحن نمايندگان ملت را با چه جيزي اشتباه گرفته ايد ... خجالت هم خوب چيزي است ... اين همه گرو کشي براي چيست ؟! ... چرا قبول نمي کنيم اشتباهات مان را ؟! ... چرا بر رفتارهاي غلط اندر غلط مان اينطور نابخردانه پافشاري مي کنيم ؟! ... مردم بيچاره چه گناهي کرده اند که بايد بنشينند و اين صحبتهاي ناشيانه شما را گوش دهند ؟! ... دستت تان درد نکند ، خوب خوراکي به خبرگزاريهاي خارجي داديد !!! ... خوب خون به دل رهبري کرديد ...
مت
حکمراني دل
وقتي که جوّ جامعه ، با دل تباني مي کند ..
برعقل خوار منزوي ، دل حکمراني ميکند ..
شيطان هم ازشوق و شعف، با نقشه هاي پرهدف ..
بر هر دل سرگشته اي ، خدمت رساني ميکند ..
زن ساربان شوهرش ، ميگردد و او در پي اش ..
ناخواسته يا خواسته ، خوش کارواني ميکند ..
حکم جوان خام را ، مادر پذيرا مي شود ..
با او پدر هم لاجرم ، کار جواني ميکند ..
دختر به دنبال دلش ، از خانه بيرون ميرود ..
هر کس ز عفت گويدش ، ا
ناله هاي قلــم
ديشب که بغض هاي دل من شکسته شد ...
چشم خمار پنجـــره ي عشــــق بسته شد ...
تير غمت به گوشه ي قلبم روانه شد ...
ناگاه ناله هاي قلـــــم عاشقانه شد ...
يک قطره اشک از لبِ چشمم عبور کرد ...
اشکي که خاطرات غمت را مرور کرد ...
خورشيد دل بريد و نگاهم نکرد نه! ...
فکري به حال و روز سياهم نکرد نه! ...
شب بود و چشم خيس من و گريه ي قلم ...
دستان سرد و يــخ زده و خسته ي دلــــم ...
تا صبح ، دست سرد من و شانه هاي غم ...
تا صبح ، خلـــوت دل و ويرانه هـــاي غـــم
صبح اميد
گفتم که روي ماهت از پرده کي در آيد؟ ...
گفتا تحملي کن تا وقت آن بر آيد ...
گفتم زمان وصلت کي خواهد آمد اي دوست؟ ...
گفتا که دور هجران وقتي به آخر آيد ...
گفتم زمان هجران کي مي رسد به پايان؟ ...
گفتا مگر که فرمان از سوي داور آيد ...
گفتم که از فراقت دل مي رود ز دستم ...
گفتا که دل قوي کن تا آن که دلبر آيد ...
گفتم به شوق و صلت شب تا سحر نخوابم ...
گفتا که صبح اميد اينک ز خاور









