<   <<   186   187   188   189   190   >>   >

  لحظاتي با شاعران آييني
چندي بود كه از ديدار شاعران آييني (هيئت) به محضر رهبر معظم انقلاب اسلامي شرفياب شده بودند و برايم خيلي جالب بود كه اطلاعات بيشتري را نسبت به اين بزرگواران كسب كنند. بارها و بارها اشعاري كه اين بزرگواران نزد معظم له سروده بودند را گوش كرده بودم و نظرم را بسيار جلب كرده بود؛ مخصوصا اون بيت « قلبي شكست و دور و برش را خدا گرفت...
  زينب(س)..ضرب..امان..
اشقيا حمله کردند به خيمه ها... چوب دستش بود.. محکم زد! محکم محکم... چوب شکست! از شدت اصابتش با کمر! کارگردان از جا پريد!
  از بيداري اسلامي رهبر تا بيداري اسلامي جهاني
ذليل مي ماند آن کس که به دعوت تو حيات نيابد ذليل خواهد شد هرقدر قدرتمند باشد آن کس که در برابر تو و فرزندان تو بايستد و اين قانوني ست که به يزيد ختم نشده و ادامه خواهد داشت الي يوم القيامة
  رسالت تفسير
ظهر ظهر عاشوراست ... اکنون زمانه رسالت جديدي است و علمدار و محور اين رسالت بزرگ عقيله بني هاشم ،زينب کبري است و اينجاست که بار ديگر زن نقش کليدي ديگري مي يابد و زينب سلام الله عليها در اين عرصه چنان خوش درخشد که کوفيان خود اذعان مي دارند که زن و مرد اين خاندان ذلت پذير نيست و زنانشان صلابت مردانه اي دارند که مردهاي تاريخ بايد سالها زانوي ادب در پيشگاهشان ...
  كارت عروسي براي ارباب
نزديک عمليات رمضان بود. همه آماده مي شدند برا عمليات و معمولا کسي مرخصي نمي گرفت تا بعد از عمليات. ولي يه جوون اومد و گفت اگه امکانش هست اجازه بده من برم شهرمون. گفتم برا چي؟ گفت آخه عروسيمه و کارت هم پخش کرديم و خانواده مدام زنگ مي زنن و مي گن چرا نميايي؟! بهش اجازه دادم برگرده. گفت: ازم راضي هستي؟ گفتم : آره. برو ولي ...
  فرات...زيارتنامه ميخواند ...
تاريخ هنوز روي يک صحنه...پا به پا ميکند... مي آيد عبور کند ... نميتواند... باز برميگردد و نگاه ميکند... تاريخ هنوز روي يک صحنه خيره مانده است... هرچه معادلاتش را کنار هم ميگذارد جواب مساله را نميفهمد... هنوز ذهن تاريخ را مشغول کرده آبي... که ســــــرد... از دور به عطش لب هاي عباس(س) سلام داد و از لابه لاي انگشتانش گذشت...ودر شرمساري فرات گم شد....
  عاشوراتون مبارک! روزي شيرين تر از عسل
خيمه خلوت تر شده بود. عده اي رفته بودند. هنوز صداي گام اسبان آنها شنيده مي شد. اما در آن سياهي شب هنوز کساني مانده بودند؛ از صداي نفس هايشان مي شد فهميد زياد نيستند. چراغ که دوباره روشن شد چشم ها براي لحظاتي از نور چراغ باز نمي شد. حتما به دليل عادت به تاريکي بود. اما نه، نور چراغ خيلي بيشتر از قبل شده بود. باز هم نه! اين نور چراغ خيمه نبود...
  خدا چقدر تو را\عــــبـــــــد الله\ آفريد
صورت و سيرتت محمد(ص)... تن پاره پاره ات پيرهن يوسف(ص)... دستمال خون به چشمانت... خنجر بر حنجره ات... اسماعيل(ع)... آه پيامبر كربلا... به اندازه ي تمام تاريخ... حجت را بر دشمنانت تمام کردي ... تمام دشت... بوي تو را ميدهد... بوي تکه تکه هاي تو را.... ساعتي پيش بود... که خون به خون... به سمت خيمه تاختي... عطش وجودت را به شعله کشيده بود...
  به بهانه ي \کوچکترين شهيد...\
حرف حرف يک روز و دو روز ، يک نفر و دو نفر ، يک داغ و دو داغ که نيست ... حرف مردهاي جنگي و قوي فقط نيست ... در اوج حادثه ديگر مجال ارزيابي ميزان جنگ آوري نبود ... از علمدار رشيد که يل بني هاشم است تا علي اکب جوان که شاگرد رزم کلاس عباس است تا حتي قاسم نوجوان و ... و حتي تر ؛ ديشب همه ميگفتند : کوچکترين شهيد آل پيمبر (صلي الله...) بوده ... شش ماه بيشتر نداشته ...
  دل نوشته به مولايم مهدي(عج)
آقاجان! چه زيباست وقتي کشورهاي مسلمان وامت جد تان، رسول الله (ص)مثل مصر،ليبي، بحرين ،تونس و...رامي بينيد که بيدار شدندودرمقابل حکومت ظلم ايستادند وهنوزهم شاهد مجاهده آنان هستيد. آقاجان!اينجاست که دوست دارم بگويم مولاي صبورم! تبريک... انشاء الله با ياري خداهمه ي مسلمانان حکومت اسلامي را در کشورشان تشکيل دهند

<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003