<   <<   186   187   188   189   190   >>   >

  حياي صوفيانه
فقط شوهر آن زن به عنوان راننده حضور داشت و آن زن نيز با وضعي بزک کزده و اسف‌بار در صندلي جلو و حضرت آقا!! سيد صدرالدين قوام شهيدي نيز در صندلي عقب نشست! من با نيشخندي آکنده از طعنه به آقاي فردوسي گفتم: «اين قطب شما انگار برايش محرم و نامحرم ندارد!» که با کمال تعجب پاسخ شنيدم: «جناب قطب به زنان مريدان خويش محرمند!!!»
  به ياد شهيد حسن مقدم
جمعه رفتم بهشت زهرا تنها بودم ماشينم را که پارک کردم روبروي قطعه 24 و پياده شدم بغضم ترکيد انگار هاله هاي نور از قطعه 24 خورشيد را خجل کرده بود پرچمهاي سرمزارها موج داشتند نگاه شهيدان انگار پر از تبسم بود انگار يک مهماني بزرگ اينجا برقرار است پيش خودم گفتم امروز مرا چه مي شود چرا اين قطعه اينجوريست چرا شهيدان اينقدر شادند... بي خود نبود شهدا اينقدر شاد بودند ...
  خانم هاي چادري، چادرشون را بردارند!
استاد قبل از شروع امتحان بلند گفت خانم هايي چادر سرشون هست لطفا چادرهاشون را بردارند و چادر نپوشند. مراقب جلسه که اتفاقا قبلا هم رئيس انتظامات دانشگاه بود و من ميشناختمش و الان در بخش ديگري از دانشگاه حضور دارند حسابي تعجب کرده بود. راستش خيلي جالب بود
  اتاق انتخابات پارسي نامه
از زمان شروع ثبت نام تا آخرين موعدش، بيش از 250 نظر فقط به آخرين يادداشت وبلاگ پارسي نامه از طرف شما ارسال شده بود....تعدادي از داوطلبين شرايط ذکر شده که حداقل سن وبلاگ و سن خودشون باشه رو نداشتن ..تعدادي هم وبلاگشون فعال نبود و... باقي مانده 70 نفر هستن که شرايط حداقلي رو براي کانديدا شدن دارن
  استخدام!!
امروز از خيابان پروين عبور مي كردم كه اطلاعيه روي شيشه دفتر فروش مصالح ساختماني توجهم را جلب كرد. يكي از دوستان نيز چند روز پيش از من خواسته بود تا يك كار كم زحمت براي برادرش كه دانشجوي پيام نور بود پيدا كنم. روي برگه اطلاعيه با فونت درشت نوشته شده بود: به يك خانم مسلط به كامپيوتر با مدرك ديپلم نيازمنديم.
  چند نگاه
مشروح آنکه سانديس خوران محترم نظام کاپيتاليستي و مردان اِن واي پي دي ( New York Police Department ) براي اين که معترضان محترم را از دزدان قاچاق چي تصفيه کنند ، چند نفري ( به سبک برره اي ها ) مي پريدند روي يک بنده خدايي ( احتمالا همان دزدِ قاچاق چيِ مغتششِ .... ) . يک پير مردي را ديدم که بنده خدا ار کشيدند ، روي زمين و بردندش .
  به ياد سپهر
آهاي آدم بزرگا / اين ماجرا رو ديدين ؟ / آهاي آهاي جوونها / اين قصه رو شنيدين / يه روزي روزگاري / يه پلوون عاشق / رفت به خواستگاري/ دخت ماه و شقايق / پدر مي گفت پهلوون / تو اين روز بهاري / قول ميدي که هرگز / او نو تنها نذاري ؟ / پهلوونه مکثي کرد / چشماشو به زمين دوخت / انگار جوابي نداشت / انگار دلش خيلي سوخت
  من، او، خيابان
اصلا وقتي وسط خيابان بيکار باشد لجم مي گيرد. خودم مي کشانمش به حرف و بحث. کيف مي کنم وقتي معارف اسلام از دهانش ميريزد. به خودم مي بالم خدايي باليدن ندارد؟
  جانباز، آري يا نه؟!
زن و بچه ي آنها مگر دل ندارد، مگر آنها تفريح نمي خواهند؟ دوربين هاي صدا وسيما کجا هستند؟ بودجه ها کجا؟ حتما در فوتبال و ... خرج مي شود تا به کودکان ما ادب بياموزد؟! يا در شهرداريها و دستگاهها صرف هزينه هاي تبليغات پيش از موعد؟
  خادم يک ساله! يک سالگي ات مبارک
خنديدم، گفتم ملکي ! داري خاطره منو واسه خودم تعريف ميکني؟!:)) طفلک معصومه دوتا شيفت پي درپي داده بود...اونقدر خسته بود که متوجه نشد من شيدام... اما اونقدر با احساس تعريف ميکرد براي من هم تازگي داشت...

<   <<   186   187   188   189   190   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003