خاطرات يك بهورز (قسمت هفتم )
به نوزادان که مشکل کم وزني داشتند شيرخشک مي داديم که البته اين مورد را خوب پذيرا مي شدند ولي کمترمي توانستند بهداشت استفاده از شيرخشک را رعايت کنند وشيشه شير نوزاد را بعد ازهربار استفاده تميزشسته وهرروز بجوشانند وگاهي عدم تناسب بين آب وشيرخشک باعث اسهال يا يبوست نوزاد ميشد
عطر خاک...عطر عاشقي...!
نشسته ام بر زمين...
کاش بر خاک شلمچه نشسته بودم...
اي کاش...
دلم دارد مي پوسد...
بغض آنقدر به حنجره ام چنگ انداخته که ديگر زخم است و نمي توانم حرف بزنم...
دلم مي خواهد کسي نجاتم بدهد...
کسي بر زخم دلم مرهمي بگذارد...
چشمانم از داغي اشک مي سوزد ...
سوزشي دردناک...
پس کجايند آن مردان خدايي؟؟؟
قطعه 27 ...
ميخواهم اين بار را بي پروا سخن بگويم
ميخواهم از بي صبري هايم بگويم و از دلبري هاي تو
از راز دل با تو گفتن و مرهم نهادن هاي تو
مي خواهم از ادعوني هايم بگويم و از استجب لکم هاي تو
مي خواهم بگويم تا تو را تنها محرم راز ندانستم استجابت نکردي
و اين بود معناي ادعوني هاي تو
يعني تنها تو را بخوانم و تنها با تو راز دل بگويم
يعني همچون علي سر در چاه تنهايي کنم ...
پليس هاي هيولا!
چند مادر با بچه هاي نازنينشان در حال خريد از فروشگاه بودند با چشمانم آن ها را اِسکورت کردم تا سوار بر اتوبوس شدند و رفتند. نفس راحتي کشيدم. همه تيم اضطراب داشتند نکند بي دقتي کنند و هموطني فداي نيّت هاي شوم منافقين شود. خدايا رحم کن… از خستگي سرم را روي دستانم گذاشتم و چشمانم را بستم.
صداي بي سيم بود. – محمد جان هستي؟...
فقط دستشو تكون داد و رفت....
تو از اول هم نميخواستي منو با خودت ببري ...همه ي اينا يه دلخوشي بود.... براي اينكه نبرم ...كم نيارم....
پشت سر هم ميومدي...با شاخه هاي گل ...تو يه ساعتهاي خاص قشنگ...مثل يه برنامه ي از پيش تعيين شده ...
تا نگام تو چهره ي معصومت گره ميخورد....چشمات پر ميشد از ستاره....اون لحظه ها چشات نقاشي آسمون زندگي من بود...
از حراء تا آسمان راهي نيست...
از حراء تا آسمان ، راهي نيست .. امشب .. آسمان رنگيست .. لحظه ها رنگي ست .. آسمان، يكباره نازل مي شود .. امشب .... و ستاره ها فرياد ميزنند ، اقرء .. درياها فرياد مي زنند ، اقرء .. آسمان فرياد مي زند .. جبرئيل .. و محمد(ص) آرام ميخواند . . . .{{ بسم الله الرَحمن الرَحيم ، اقرَء بسم رَبكَ الَذي خَلَق . . .}} و فرشتگان باز سجده مي كنند بر آدم ... .
وحي اول
کس نمي داند چه شد سوي حرا امشب/
يا چه مي گويد محمد با خدا امشب/
يا که جبريل از کدامين عشق نازل شد/
وز چه دنيايي محمد شد جدا امشب/
ماه شاهد بود از غاري که ساکت بود/
در دل ايمان رسيد اوج صدا امشب/
صخره هاي غار مي گويند ما ديديم/
اوج عشق و عاشقي را با خدا امشب
کلاج و دنده
ميگفتم و ياد اين آيه بودم:
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا: خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مىفرستند اى كسانى كه ايمان آوردهايد بر او درود فرستيد و به فرمانش بخوبى گردن نهيد(احزاب/56)
طعنه آل سعود به کعبه
بر اساس رسمي کهن به مردمي که در اطراف کعبه زندگي ميکردند دستور داده شد بناهاي خود را بلندتر از کعبه نسازند تا بناي کعبه و مسجدالحرام تحت الشعاع آنها قرار نگيرد .گفتني ست, پيش از ظهور اسلام نيز ساکنان مکه به احترام کعبه خانه هاي خود را بصورت مربع نمي ساختند. اما اينک رفته رفته بروج سعودي مانند قارچ هاي سمي و غول پيکر دور کعبه را فرا ميگيرند. آنهم با معماري هاي اروپايي.
چگونه همواره پيروز ميدان باشيم
برايم سوال شده بود که چطوره براي بعضي ها همه چي عالي اتفاق مي افته؟!
وقتي همه مشکل دارند، همه سختي دارند، همه گره کور دارند و ... کار اينها خيلي راحت انجام مي شه؟!
يا چرا براي همه محبوبند و دلنشين، همه دوستشون دارند، حتي دشمن هاشون هم خوبي آنها را مي دانند!؟ اين افراد دو دسته اند: دسته اول کساني هستند که...









