دست دل نيست که از بوي تو بيتاب شده/ يا خجل از رخ پر نور تو مهتاب شده/ همه از خاصيت گوشه چشمان شماست/ که دل حيدريون يکسره شاداب شده/ يا همين چفيه که گردن بنهادي اقا/ بين عشاق ولا مظهر اداب شده/ يا که در اول آبادي شهر عرفا/ نام والاي شما سردر هر..
به ديد سبزي که بر طراوت واژه ها نهادي قطرات باران را به تماشاي لحظه ها نشستم زلال ترين و بي آلايش ترين آواي محبت و دوست داشتن را به وزن ِدل هر رهگذري به قافيه هاي چشمانش ، گاه با چتر دلتنگي و گاه با روزنه هاي اميد،گاه نشسته در رديف اشک و گاه رها...
در طعن کنکور؛اين شوم ويرانگر خانمانسوز/ من چاره ندارم بروم بر در کنکور/ بردارم و آجر بزنم بر سر کنکور/ با گاج و قلمچي شده ام پنجه به پنجه/ درگير شدم با همه ي لشکر کنکور/ هجر تو چنان کرد محال است بگنجد/ در ذهن من و فکر تو و باور کنکور/ کنکور مرا دورتر از عشق خودم کرد...
رود از چشم ترت آب تمنا مي کرد/ و سما سجده به دستان تو سقا ميکرد/ اب بيتاب به هر سو گذرش مي افتاد/ هر زماني که دلت مقصد دريا مي کرد/ مرتضي هيبت عباسي زيبايت را/ توشه روز غم زينب کبري مي کرد/ و حسن از پي لا يوم کيومک هر بار/ قد رعناي تو را خيره تماشا...
موج اميد غزل ها به تلاطم آمد/ بوي نرگس به مشام از سحر قم آمد/ عاقبت ماه به پا بوس زمين مي ايد/ وارث بدر و حنين و پسر خم آمد/ يازده نور به اميد وصالش بودند/ آخرين يوس اين خوشه ي گندم آمد/ گرگ ها در بدر پيرهنش در صحرا/ عاقبت معجزه اي از دل مردم آمد...
گاهي ميخواهي مهر طلايي خورشيد را که خوشه هاي گندم را زر دل کشاورز و شکر نگاهش کرده دست نوازشي بکشي تا لحظاتي محو در نگاه مهربانش شده وفراموش کني دلتنگي زمان را صداي خش خش داس و خوشه هاي بريده ي گندم، زمين خالي و نگاه منتظر بچه گنجشککي...
امشب خودخواه شده ام ، پر از آه شده ام چشم دنيا کور! کسي نبيند تو را، چشم ستاره ها کور !خودخواه شده ام اي خوابيده زير پر گل هاي ياس ، تو را نبيند گل ياس.. اي مثل ماه در آسمان هستي فروزان...ماه نبيند تورا... نکند چشم حسود کسي به نگاه شيرينت بياوفتد و زبان...
مرغ خونين ترانه را مانم / صيد بي آب و دانه را مانم / نيستم اهل دوز و اهل کلک / ساده اي بي نشانه را مانم / شانه ي تخم مرغ را ديدي / تخم نه بلکه شانه را مانم / دعوتم چون کنند بهر غذا / حملهي وحشيانه را مانم / باتو دارم ضمانتي عمري / بي تو اجناس بانه را مانم / از زماني که...
در آن شبـي که خلوت سحـر بود/ بـــه سينـه ي ستاره ها شـرر بود/ نگاه مـات مــاه پشت شيشه/ به قطـره هاي اشک شعله ور بود/ عقاب بـا صلابــت دمـاوند/ به زير بال ، سـر ، شکسته پر بود/ گلـوي غنچـه هاي زرد گلدان/ اسيــر بغض هاي دربدر بود/ قصيـده ي نگـاه بــا نفــوذت..
دختر عبور مي کند. مرد گل را مي بويد و مي گويد: شما هم يادتان نرود! دختر بر مي گردد. به مرد نگاه مي کند که مشغول گل سرخ توي دستش است. بغض مي کند و به گل هاي توي دستش نگاه مي کند. چه عطري دارند. مرد گل را مي گذارد روي شيشه ي جلويي ماشيني و...
گيرم پدر تو بود فاضل/ از پول پدر تو راست حاصل/ پول پدرت به جاي فضلش/ حلال شود براي مشکل/ طبع کج من به جانب شعر/ امروز کمي شده ست مايل/ هرچند که نمره هاش تک بود/ امروز گرفته است تافل/ رزق تو کباب و مرغ و ماهي/ ما روزيمان شده فلافل/ مزه دهد...
شب بود و ماه حوصله ي آمدن نداشت/ حتّي ستاره عادت چشمک زدن نداشت/ درياي بي قرار دلش تَنگ ماهي و.../ ماهي اسير تُنگ و هواي وطن نداشت/ با شاخه هاي خشک و خشن خو گرفته بود/ پروانه اي که رابطه با نسترن نداشت/ چشم کوير بود به دستان آسمان/ آن آسمان صاف که ...
مي برد بوي دود را بهتر، تندي عطر هاي سويئسي/ قايمش ميکنم نبيند اين، فندک و بسته پاکت اي سي/ چرخش روزگار آوردست دل ما را به شهري از آهن/ چه گذشتست بر دلت مادر ،همه روز دوک ميريسي/ مادرم ايستاد پاي پدر؛ آنقدر ايستاد تا که گرفت/ سهم خود را که اکتفا...
شور شيرين دو عالم به سحر پيدا شد/ خبر آمد که علي بار دگر بابا شد/ نفس باد صبا بوي اقاقي آورد/ سينه لبريز غزل گشته و دل شيدا شد/ پسري روي پر حضرت جبريل امين/ تا زمين آمد و بيت علوي غوغا شد/ او که لبخند لبش هوش بشر را مي برد/ روي دستان نبي آمد و شوري پا...
بشنود از«غزل فاصله» فردا دل تو/ فرق زخم دلِ وامانده ي من با دل تو/ اولش ساده گرفتيم،کمي فاصله را/ تا تَرَک خورد ميان دل من تا دل تو/ من همان شمع و تو پروانه ي پروا کرده/ بي وفا کيست بفرما!دل من يا دل تو/ قطره قطره به تو دل دادم وحالا ديگر/ منِ يک قطره کجا و دلِ دريا دل تو...
ياس هاي سجاه ي دل بر شبنم ستارگان هر طلوع در دل سپاري به نگاه مهر خورشيد به انتظار لبخندي از روي ماه در قلب آسمان ، تسبيح هاي اشکي را زمزمه مي کنند که شستن غبار از آيينه ي نگاهت را در باران لطف بي حدش مي خواهد .. اين روزها آسمان هم دلش گرفته...
سوژه ي نقاشي من صخره اي افسرده است/ باز بدجوري به جمع موج ها برخورده است/ چشم دريا شور و من دلشوره دارم روزها/ وان يکاد گردنت را موج با خود برده است/ گوش ماهي هاخبردادند موج زلفهات/ کشتي صد ناخداي خسته را آزرده است/ باز کابوس نبودن هاي تو...
نشسته حسرت سفر به چشم هاي بي قرار/ نگاه من... سکوت تو... وَ سوت مبهم قطار.../ تو مي روي و مي رود قرار از کفِ دلم/ تو مي روي و مي رسد به سينه زخم بيشمار/ غروب خاطرات تو...طلوع تلخ بي کسي.../ هجوم هولناک شب به روزهاي انتظار/ چه سخت عاشقت... ولي چه ساده ...
پرسيدم از مَجاز،حقيقت چه رنگي است؟/ گفتا : بهارِ باده نه جاي درنگي است!/ در جام سبز،باده ي سرخي بياوريد/ حالا که اين زمانه زمان دورنگي است/ دست از هنر بشوي و ز حکمت کناره جوي/ گر آبروي مي طلبي در زرنگي است/ کم تکيه کن به خانه ي فرهنگ اين زمان/ اين...
درد دل ما دوا ندارد/ تقدير خدا «چرا» ندارد/ ماييم و دلي که ميشناسي/ درويش که ادعا ندارد/ فال دل و طالع جبين ام/ بختيست که پادشا ندارد:/ بي نقره سپيد و بي طلا زرد/ کم پايه زکيميا ندارد/ اين عشق،حريم پادشاهي ست/هر چند حرمسرا ندارد/آلونک بي رياي درويش...