هستي ... اما حواست به من نيست ... و من تحمل ِ اين فاصله هاي نزديک را ندارم هر چه بيشتر فرياد مي زنم دوستت دارم هايم را تو کم تر مي شنوي انگار ... نکند ... نکند ...... اصلا فکرش را هم نمي شود کرد ... خاتون دلم تنگ ِ برايت ... مي رود پي ِ موج هاي ِ صدايت فداي ِ خنده هايت [ شيطنت در تلفظ ِ شين هايت آخرش کار مي دهد دستم ... ] ديدم که ... چنگي زدي به موهايت ... اما انگار ... به دل ِ من هم چنگي خورد ... و اين زخم ها ... روز به روز ......... مر
هر روز برگ ديگري از دفتر عمرمان ورق مي خورد و ما هر روز در حال تکرار اعمالي هستيم که يا ديگران براي ما درنظر گرفته اند و يا خودمان سرگرم آن شده ايم. ورود به دانشگاه و خروج از آن و اتفاقاتي که در اين بين رخ مي دهند، هيچ يک از ما را دانشجو نخواهد کرد. اين حقيقتي است که پذيرفتن آن نيازمند شناخت از «دانشگاه و دانشجو» است. شناختي که منجر به اصلاح وضعيت موجود خواهد شد. آيا اصلاح دانشگاه تغيير رنگ ديوار کلاس هاست؟ و يا رسيدگي به وضعيت سبزه ها و هرس درختان؟ مگر نه اينکه اصلاح دانشگاه، اصلاح دانشجو اس
سبک زندگي و مباحث پيراموني آن به صورتي که امروزه مطرح ميشود، اصطلاحي خاص در ادبيات جامعهشناسي و مطالعات فرهنگي است، و مراد از آن، مجموعهاي از کنشها و رفتارهاي فردي و اجتماعي است که بر اساس الگوهاي خاص و معين صورت گرفته و يک کل متمايز رفتاري را پديد ميآورد. اين مجموعه ي نظاممند، از گسترهاي و سيع و دامنهدار برخوردار بوده و حوزههاي مختلفي مانند الگوي مصرف، شيوه تغذيه، پوشش، نوع مسکن، شيوه گذران اوقات فراغت، تمرکز بر علامنديها، آداب معاشرت، الگوهاي زندگي خانوادگي، الگوهاي بهداشت و سلامت، و
آن چه امروز در سينما و رسانه و موسيقي و به طور کلي جريان هنري جهان ديده مي شود بيشتر از آن که منشا حرکت هاي متعالي و ارتقاء معنوي و انساني نسل معاصر شود صرفا به تهييج سطحي و بر هم زدن لايه هاي دروني انساني مي پردازد و به همين خاطر هست که با وجود حجم بالا و رشد کيفي و توسعه ي اثرگزاري آن ها حرکت عمودي
متاسفانه دولت مرکزي پاکستان هم انگار قرار نيست در برابر اين گروه هاي تندرو ، خودي نشان دهد و بي شک اين عدم تمايل براي حل مشکلاتي از اين دست مي تواند به شدت براي امنيت اجتماعي پاکستان مضر خواهد بود . راهبرد آمريكا و غرب در اين ميان تلاش براي ايجاد هماهنگي ميان گروهكهاي تروريستي داخل و خارج پاکستان بوده و است
هزينه ي خانواده هاي متمول با مصرف بيشتر انرژي، بيشتر از مستضعفين افزايش مي يابند به نحوي که اين افزايش هزينه ها در برابر ميزان يارانه ي پرداختي عملاً ناچيز مي شوند و عملاً يک خانواده ي متمول با خانه اي بزرگ و چند خودروي شخصي، به مراتب بيش از دهک هاي پايين درآمدي، افزايش هزينه خواهند داشت.
چقدر بي پرده اند که ولايت مدارترين جريان موجود را به سوءاستفاده از ولايت و اطاعت از هواي نفس متهم مي کنند تا براي ساکتين و فتنه گران قباي اخلاص و خيرخواهي بدوزند و اين که همه ي اين تهمت ها و خصومت ها را در برنامه اي که موضوعش نقش جريان هاي سياسي حول محور اخلاق است به رقيب وارد نمايند.
آره فکر ميکنم بهترين اسم براي اين سفر ،حتي به کوتاهي يه روز اسمش دعوته! دعوت از طرف پرستوهاي مهاجري که حالابه يقين رسيدم جاي اونا آسمون بوده نه زمين براي همينه که انقدر شوق پرواز داشتن.... هرچند که تو جبهه ها بين خاک و آسمون فاصله ي چنداني نبود و همه جاي اون بوي خدارو ميداد...
فصل چهارم : باد مي توفد آسمان شيهه مي کشد خورشيد پايش را از زندگي زمستان کنار کشيده است اما آنقدر سرد نيست که پالتوي خز دارم را از خواب زمستاني بيدار کنم... / فصل پنجم : برگ هاي تقويمم تمام مي شود اين چندمين سال است که برايم جديد نيست پيراهن جديدم را نگه مي دارم براي فصلي که نسيم عطر خنک ات را به همراه مي اورد براي فصل پنجم زندگي ام ؛ فصل بي آرزويي...!
شايد يک نکته مهم و اساسي در اين بين مي باشد، که کمتر به آن توجه نموديم و آن عدم توجه به گناهاني است که انجام مي دهيم، ولي نمي دانيم که آن عمل گناه و اشتباه مي باشد و چه تبعاتي در زندگي شخصي بصورت خاص و در نظام هستي بصورت عام دارد. به عنوان مثال: وقتي نيمه شب در مجتمع مسکوني با صداي بلند آواز مي خوانيم و يا با صدايي گوشخراش سخن مي گوييم، و در مقابل اعتراض اعضاي خانواده جانبدارانه پاسخ مي دهيم=چهار ديواري/اختياري؟!
من ، خودم را دوست دارم و گاهي از خودم بدم مي آيد و هر روز با اين تناقص هاي بين من و خودم زندگي مي کنم . من مي دانم که در خودم آدم هاي زيادي را دوست دارم و آدم هاي کمي را نه و آن آدم هاي کم، لايق دوست داشتن نيستند مثل حسي مي مانند که بايد آنقدر به روح ات فشار بياوري تا بالا بياوردشان ! خودم گاهي به دور از چشم من طعم نفرت را زير دندان هايم مزه مزه مي کنم آخر من هميشه دوست دارم عاشق باشد، خودم گاهي دوست ندارد .
ازچه با لطف و صداقت همه بيگانه شديم؟ مثل يک خربزه اي تلخ و بي دانه شديم! در کنار هم و از هم به کناريم همه قوت يک عمر نهاديم و پي دانه شديم! آدمي مهرو محبت نکند سنگ به است حيف ما آدمياني که چو يک کانه شديم! اين همه بر در دنياي دني کوفته ايم زين سبب عمربرفت و همه بي خانه شديم!
باش تا فـرداي قـيـامت که عَلـَم دولت تو به عرصه ي بزرگ برافــــــــرازنـد، و تــــو قــدم در رکاب براق آورده، جامه ي افتخار پوشيده، تاج فضل بر سر نهاده، لــــــــواء حمـــــــــــد در دست گرفته، آدم و هـرکه دون اوست از پيغمبران و وليّان همه در زير عَـلـَـم عزت تو و رايت قدرت تو درآيند. به آفرينش برون نگــر که همه منتظر جمال تــو اند! تا امشب از تـو بهــره اي بردارند!
" ترديد ندارم كه او بازخواهد گشت و به همراه همه صالحان و حضرت مسيح (ع) و تنها باقيمانده از نسل پاكان، انسان كامل، خواهد آمد و جامعه بشري را در استقرار صلح و عدالت كامل و مهرباني و كمال ياري خواهد كرد " ... اشتباه نکنيد اين حرف نقل قول از آيت الله بهجت نيست ... از شخصي است که علماء عزيز و گرانقدر را افراي انقلابي و کارآمد براي حوزه هاي علميه مي داند و چاوز را شهيد راه خدا و از صالحان و مقربان درگاه الهي که بي شک (!!!) رجعت خواهد کرد ... در اين فکرم که چگونه مي شود اعتقادات و باورهاي عميق
گريز چارهي من نيست وقتي از فرعون، دل نميکنَم چارهي من چيز ِ ديگري است جز شکاف ِ نيل و فرار از مصر! من چهار ملک ميخواهم که چهار گوشهي دل َم را بگيرند ازجا برکَنند و زير و رو کنند! تا وجودم خالي شود از هر چه فرعون و سامري است! . چارهي من همين است! بايد از ريشه زير و رو شوم...
از آسمان دارد به شدت برف مي بارد/ يک پيرزن چتر سياهي روي سر دارد/ رخت و لباس تک درختِ کوچه شد برفي/ در گوشِ کفتر ، ياکريم انگار زد حرفي/ آقاي همسايه براي بچه هايش باز/ مي سازد آدم برفي و مي خوانَد او آواز/ ديوانِ حافظ روي ميز کوچکِ تحرير/ ساعت حدود پنج شد ، دارد پدر تأخير/ مادر کنار پنجره با استرس گويد
خواندن کتابهاي اميدبخش و زندگي ساز، افق ديد ما را نسبت به جهان پيرامونمان بازتر مي کند و ما را از دنياي غفلت و بي خبري که در آن بسر مي بريم نجات مي دهد. چه بسا مطالعة يک کتاب خوب، زندگي ما را دستخوش تحولات شگرف و مثبت مي نمايد
مي داني.....من به اتفاق هاي خوب مي گويم تـــــــــو....به عطر گل هاي شب بو مي گويم تــــــــــو.....به شقايق هاي دلخون مي گويم تـــــــــو....به بابونه هاي خندان مي گويم تـــــــو.....به پرستو هاي در حال عروج مي گويم تـــــــــــو...به بال هاي رنگ رنگ قناري هاي مهربان مي گويم تــــــــــو....من به خورشيد وقت طلوع مي گويم تـــــــــــــو...به ماه وقت طلوع مي گويم تــــــــو......
درخت تجلي پيوند آسمان وزمين است ،درخت ريشه درخاك و سر در آسمان دارد و مظهر پاكي و پاكيزگي و طراوت دهي و تنفس بخشي است . ( كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء مثل درختي پاكيزه كه ريشهاش (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است ) درخت تمثال استواري وراست قامتي هم هست، درخت آن قدر عزيز است كه كه مي تواند لياقت يابد تا بازتاب دهنده كلام الهي باشد. (نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا ا
چيزي که وادارم ميکند اين واقعيت را از سينه تنگ خانواده به سينه فراخ تاريخ بسپارم اين است که هنوز از دل صندوق جنگ جواهراتي با ارزش و ناب براي آيندگان بيرون مي آيد و بايد گفت که جنگ ما ويران کننده نبود، بلکه آباد کرد ويراني هر سازش را و آموخت که سازش با ظلم در هر زماني ننگ است و اين را بايد از يک دختر بچه 10 ساله پشت جبهه آموخت