تاب خاموشي ندارم همزباني هم كه نيست ! عشق و رسوايي چنان راز نهاني هم كه نيست با چنين حالي كه من دارم چه اميّدي به وصل دل اسير و درد بسيار و زباني هم كه نيست طعمهي سگهاي كوي دوست خواهد شد دلم كوچهها تنگند آنجا ، استخواني هم كه نيست !! ميكِشد دلبر به خون چشم مرا وقتي كه هست از فراقش ميسپارم جان زماني هم كه نيست !! اين شب تاريك گيسوي كدام آئينه است !؟ راه را گم كردهام ... خط و نشاني هم كه نيست عزم صيد نازنين صيّاد خود دارم ولي دام گستردم ... نشد ! تير و كماني
همه آمدند با هر سليقه و هر عقيدهاي از اين دست پخت مبتکرانه و بديع هنريتان در قاب خوش رنگ سينما طعم گس قداست زميني را بچشند! مجيد پر سوز و گداز و متشرع و مومن و متعبد را از خم مسجد و محراب بيرون کشيديد و مجيد سوزوکي با ساز و آواز و بي سوز و گداز را در کوچه رندان تحويلمان داديد! آنقدر رندانه عمل کرديد که خانواده شهيد هم باورشان نشد اين نسخه جديد شهيد مجيد خدمت است
باور نميكني كه من اينجا چه ميكشم !/ پرسيدهاي ز من كه من آيا چه مي كشم/ آنگونه تشنهام كه چو ماهي درون تنگ/ طرحي براي خويش ز درياچه مي كشم/ وقتي كه پشت جنگل عاشق شكسته است/ از دست باد پس من تنها چه ميكشم !!/ گر از نشيب زخمي اين جاده بگذري/ انصاف ميدهي كه از اين پا...
متاسفانه مثل اينکه اين جريانات منتصب به فصل زيباي بهار !!! قرار نيست دست از سر اين ملت بردارند ... البته خيلي هم دور نخواهد بود که همين ملت آرام و با بصيرت و مطيع ولايت ، جوابي در خور به اين جريانات خواهند داد ... با توجه به توصيه هاي رهبر معظم انقلاب و تاکيدات مکرر ايشان بر لزوم حفظ...
هر حسابي مي کنم با عقل دور انديش خويش / اين جهان هرگز نمي ارزد به يک ديدار بيش / لحظه ي شادي و غم هر گونه باشد بگذرد / واي ما با آنچه داريم از پس دنيا به پيش / به به و هم قه قه و هم چه چهش طي مي شود / پس چرا بايد شدن تسليم دنيا مثل ميش / تا به خويش آيي به بيني عمر...
گر با"هيس(ما)دخترها فرياد نميزنند" پس با قطار سينما "از تهران تا بهشت" راهي نيست! راهي نيست اگر"چه خوبه که برگشتي" باشد براي بودجههاي که در "روز روشن" در "دهليز" سيري ناپذير سينما سرازير ميشود اما چيزي جز سراب عائد سينماگران نميشود. اي کاش سينماي فجر تبديل به "کلاس هنر پيشگي" براي عدهاي نشود تا اداي"فرشتگان قصاب" را در "آسمان زرد خوشرنگ" سينماي ايران در آورند! "عقاب صحرا"ي سياست هم که باشيد بايد چون"گهوارهاي براي مادر" سرزمينتان باشيد و هميشه بايد در کنارش بمانيد! اين"تنهاي تنهاي تنها" شما
نمي دانم اگر اين تشبيه ها نبود... اگر اين تمثيل ها نبود... اگر اين طبيعت دلنشين و سرشار از اتفاق خوب نبود... من تو را چطور بايد براي اين روزگار تفسير مي کردم..... من تو را چطور بايد براي چشم هايي که کمرنگ مي بينند.... براي قلب هايي که گيج و منگ مي زنند ... ترسيم مي کردم..... خدايا شکرت که موج را آفريدي و من هر نگاه دلربايش را موج زندگي تشبيه کنم.... خدايا شکرت که گل هاي قرمز و رز هاي صورتي را با آن طراوت آفريدي تا من طراوت و لطافت گونه هايش را به اين گل ها تشبيه کنم....هرچند حد اين تشبيه ها ح
يک شب نشستند و گفتند : خورشيد را سر ببريد/ باران خنجر بباريــــــــد ، بال کبوتــــر ببريــــــــــد/ يک شب نشستند و گفتند : بايد که باران نباشد/ حتي گل کوچکي هم ، در ذهن گلدان نباشـــد/ احساس جنگل بسوزد ، فرزند دريــــــــــا بميـرد/ يعني پرنــــــــده نخواند ، در سوگ گل ها بميـرد/ دل هاي ما در قفس بود ، بــــا ميله ها هم نفس بود/ گل ها هميشه به تبعيد ، غوغاي خاشاک و خس بود/
سلـــــــــــــــامـــــــــ امروز بعداز مدت ها با مهمونامون (عمه اينا) و خالم اينا رفتيم گشتوگذار...کجا؟؟ سر زميناي اقوامِ شوهرخواهرم! يکي دو ساعت بود ولي خوش گذشت..اينم سوغاتش...: محمدحسين که همش اخماش تو هم بود که بريم جايي که بشه فوتبال بازي کرد!آخرسر برديمش...
همان طور كه قبلا اشاره شد امربه معروف درواقع امربه عدالت است واز سوي ديگر آزادي از زير مجموعه هاي عدالت است درواقع گرچه انسان فطرتا وعقلا عدالت جو ست اما در شناخت خود عدالت عقل به تنهايي كافي نيست. و دركنار عقل محتاج منبع وحياني هستيم دليل آن هم اين است كه عدالت به معناي اين است كه هر پديده در جاي خود قرار گيرد ودانستن اين كه جاي حقيقي اشياء وافراد واعمال كجاست ؟بدون تكيه بر خالق اشياء وافراد ممكن نيست . درواقع خداي جهان وپديده ها بايد خط مشي تعيين كند كه جاي هر چيزي كجاست وعقل بر اساس آ
سالهاي اواخر دهه 90 ميلادي را نمي توان به آساني فراموش کرد ... سالهايي که زمزمه هاي فروپاشاي شوروي به گوش مي رسيد ... در اين ميان کشورهاي مختلف دنيا که از بازيگردانان اصلي مناسبات جهاني بودند در قبال اين تغيير در دو قطب قدرت دنيا ، تحليل هاي متفاوتي را ارائه دادند ... اما در اين ميان يک سوال مشترک بود و آن هم چيزي نبود جز اينکه ، چه تفکري جايگزين تفکر کمونيستي شوروي در کشورهاي مستقل خواهد بود ؟ ... قدرت نفوذ جمهوري اسلامي ايران بعنوان مدعي حکومت اسلامي در مناطق مستقل شده از شوري از يک سو و همجو
تو رفتي و دل من را به شوق ديدارت/ گره زدي چه کنم تا دوباره برگردي/ من از شما به خدا تا ابد گله دارم/ خدا کند که بيايي اگر... اگر مردي/ تمام خاطره هايم به يمن بودنتان/ بدل شدند به آوا ؛ خداي وجدان درد/ تمام حادثه ها را ورق زدم تا ته/ تمام ثانيه ها را به حس همدردي/ صداي فاجعه گم شد؛هوا پر از مه شد/دلم گرفت دوباره براي يک چوپان/ هنوز بعد گذشت هزار و اندي سال
بسم الله الرحمن الرحيم گفت و بلند شد...! مادرش لقمه ناني گرفت و به دستش داد، عاشق اين لقمه نان ها بود، ميگفت وقتي مادرم با دستان مادري اش اين لقمه را ميگيرد تمام محبتش مزه اين لقمه را هزاران برابر ميکند. زير لب آية الکرسي ميخواند و لوازم کارش را جمع ميکرد... ياعلي، بلند شد و جعبه ي کوچکش را روي دوشش انداخت و رفت. کوچه ها را پشت سر ميگذاشت، ناني به روي زمين افتاده بود، به آرامي کنارش رفت و دست به زانو شد، برداشت و نام خدا را صدا زد بوسيد و کنار درختي گذاشت... يا علي، بلند شد و جاني به پاهايش
اماما ! روز پيروزي چه زيبا خنده ميكردي/ نگاهت سخت زخمي بود امّا خنده ميكردي/ تو در قابي به خون آلوده ... بر دستي پر از پينه/ نيفتد تا مگر امّيد از پا ، خنده مي كردي !/ تو را يادش بخير آنروز وقتي آمدي ديدم/ لبانت بوي گل مي داد گويا خنده مي كردي !/ خيابان در خيابان موج ميزد سيل جمعيّت/ تو هم اي مهربان اينجا و آنجا خنده مي كردي/ تو اي روح خدا همصحبت آئينهها بودي / كه آتش در دل شب مي زدي تا خنده مي كر
در کشور ما همه ساله راهپيمايي هاي مختلفي انجام مي شود که يکي از مهمترين آنها، که نشان دهنده ي پايبندي مردم به همان شعارهاي اصيل انقلابست، راهپيمايي 22 بهمن است. راهپيمايي 22 بهمن از آن لحاظ که به نوعي جشن ملي و آزادي کشور نيز تلقي مي شود، مانند جشن ملي تمام کشورها حائز اهميت خاصي است، به نوعي که اگر قرار باشد سران ساير کشورها يک جشن را به سران کشور ما تبريک بگويند همين 22 بهمن است. 22 بهمن براي دشمنان ما نيز روز بسيار حساس و مهمي است، دشمنان ايران اسلامي همواره با فشارهايي که به کشور وارد کرد
اينجا كه گل اسير تماشا نميشود/ ديوار ، مثل آينه حاشا نميشود !/ اينگونه شمع را در آغوش خود مگير/ « پروانه » اينچنين بي پروا نميشود !!/ من مانده ام از اينكه چرا هرچه ميكنم/ اين بغض لعنتي گره اش وا نميشود/ اشكال از من است ببخشيد دردتان/ در چارچوب سينه من جا نميشود/ اين درد نيست ، اين چيز تلخ ديگريست/ درد اينهمه كه طاقت فرسا نميشود/ اي آسمان آبي ! من قول مي دهم/ اين بچه كرم ، روزي پروانه ميشود !!!/ گاهي خيال ميكنم از عشق دم زدن تنها به حرف ميشود ، ام
متاسفانه ديده ايم در بين متدينين يک خرافه اي رواج دارد به نام عيدالزهرا يا عمرکشون.. اين کار نه تنها باعث وهن تشيع مي شود بلکه فاصله برادران مسلمان را از هم بيش از پيش مي کند. و از سوي ديگر هيچ فائده و دست آوردي براي تشيع نيز ندارد. برادران مسلمان که اينک و در اين گذر تاريخي بيش از هميشه به هم نياز دارند اين عمل شنيع گرچه بظاهر مخفيانه و بدور از چشم ها برگزار مي شود باعث برهم زدن وحدت و از بين بردن دست آوردهاي اسلام ائمه و انقلاب است.. و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا
دست کرد تو جيبش و چندتا از همان شکلات هاي تکراري در آورد، انگار همه منتظر اين شکلات ها بودند، گاهي شک مي کردم او را بيشتر دوست دارم ان شکلات ها را... لبخندش نا خودآگاه لبخند را روي لبت مي آورد، چهرش دل نشين بود ولي نمي دانم چه چيزي تو چشمتنش بود که گاهي شرم مي کردم با چشم در چشم شوم. لهجه اش باعث مي شد گاهي حرف هايش را نفهمم اما اين هم براي من شيرين بود يک طوري شده بود برنامه روزانه من که نيم ساعت قبل از نماز مي رفتم مسجد تا او راببينم نمي دانم دل او هم براي من تنگ مي شد. يک پاي ثابت
امام خميني (ره) : " ما ذلت را نخواهيم پذيرفت براى خاطر اينكه يك رابطه با يك ابرقدرت داشته باشيم. شرافتى نيست رابطه داشتن با امثال امريكا. دولت امريكا يك شرافت انسانى مع الأسف الآن ندارد كه ما بخواهيم به واسطه آن شرافت انسانى اش با آن رابطه داشته باشيم ، ما هر گز نمى خواهيم كه رابطه با اينها داشته باشيم . نه با اينها، نه با هر كس كه بخواهد تحميل به ما بكند. " دولت ايالات متحده آمريکا در آغاز دور جديد فعاليتهاي دولت منتخب ، اين بارهم به سراغ يک نسخه قديمي و نخ نما رفته است ... نسخه اي که ب
چه روزگار روي خوشي نشانم داد عجب آرزوي خوشي به کامم داد چه روزگار مهربان شده بود دستي گرم به دستِ دست هايم داد دمت گرم روزگارچه خوب شيرين دهانم کردي عجب ذوقي به چشم هايم نشاندي چه خوش تا کردي روزگار دمت گرم چه صبح روشني ديدم به چشم چه آفتاب ملايمي به قلبم نشست عجب آسمانِ ماهي بر زمين آمد چه فرشته اي به چشم هاي لرزانم زل زد چه جشني روي گلدسته هاي نگاهت به پا بود چه هلهله اي زير بال کبوتر ها بود دمت گرم روزگار دمت گرم عجب هديه اي نصيبم کردي چه آواز خوشي زير گوشم خواندي ....عجيب بود براي