<   <<   101   102   103   104   105   >>   >

  قاصدک
اي گل نجمه شدي عشق شرربار مرا/ باعث عزّ و شرف گرمي بازار مرا/ حرمت روي زمين در گهربار مرا/ بر دلم شمس يقين دولت سرشار مرا/ اندر اين ظلمت شب تابش انوار مرا/ يا معين الضعفا، در دو جهان يار مرا/ بي رضايت نشود هيچ رضايي اصلا/ همچو دعبل بخر اشعار مرا يا مولا/ گرچه ناقابلم و دست به دامان رضا/ جان ناقابل من فديه ي جانان رضا/ شمس شرمنده شد از جلوه ي تابان رضا/ قبله شد بر وطنم شهر خراسان رضا/ شرط توحيد بود مهر درخشان رضا/ كاش مي شد كه شوم گوش به فرمان رضا
  قوانين حمايتي
يکي از مواردي که سالهاست به عرصه ي تصميم سازي و تحميل گري مجلس و دولت تبديل شده است، صندوق تأمين اجتماعي است. صندوق تأمين اجتماعي که محلي براي جمع آوري اموال بيمه گذاران و ارائه خدمات درماني، رفاهي و بازنشستگي به کارگران و کارفرمايان است، متأسفانه مستمراً با تصويب قوانين و مصوبات تکليفي و دخالت مستقيم در عزل و نصب ها مواجه شده و اينچنين است که صندوق و به تبع آن، کارگران و کارفرمايان با مشکلات عديده اي مواجه مي شوند. همزمان با افزايش سن اميد به زندگي (افزايش طول عمر افراد) در جهان، هم ميزان آم
  فعاليت در شبکه هاي مجازي
وقتي وزرا و مديران دولتي از اين شبکه ها استفاده کنند، در واقع به نوعي مجوز و مشروعيت بخشي براي دور زدن قانون خواهد انجاميد و اين يعني پايبندي به قانون در زمينه هاي مختلف به همين راحتي درگير توجيهات خواهد شد. يادمان باشد که وقتي فردي از فيلتر شکن استفاده کرد، حضور در سايت هاي مختلف برايش سهل الوصول خواهد شد و ديگر محدوديتي نمي توان برايش ايجاد کرد تا فقط از فيس بوک يا تويتر استفاده نمايد و اين يعني ناخودآگاه اين اقدام دولتي ها به ترويج بي بندوباري بيشتر در فضاي مجازي خواهد انجاميد.
  کوي رضا
بيا به کوي رضا چشمه ي بقا اينجاسـت/ مقام امنيت خاطر و رضـــــا اينجاست/ بيا به زمزمه ي يا مجيب ، الدعـــــــوات/ که استجابت هر خواهش و دعا اينجاست/ اگر شکسته دل از حــــادثــات دنيـــايي/ بيــــا که راز درستي دل تو را اينجاست/ ز دام هر چه غم و محنت و گرفتاري/ مهيمنـــي که تو را مي کند رها اينجاست/ به قفل بسته ي دلهاي نا اميد امــروز/ کليد معجزه ، دست گره گشا اينجاست/ به داغ خويش اگر مرهمي طلب کردي به دردخويش اگر خو
  يك كوفه پر از درد
يک شعر و شب و چينش صد آه دوباره/ مينو و عطارد ، فلک و ماه دوباره/ يک دشت سکوت و من و ناسوت و دگر هيچ/ کو تا من و اين لحظه ي دلخواه دوباره/ يک غصه ي تازه کمي از داغ هميشه/ صد ها گله از اين شب کوتاه دوباره من بودم و خودکار و کمي کاغذ مشکوک/ با قطره سرشکم که شد همراه دوباره/ يک کوفه پر از درد مرا از نفس انداخت/ اين درد دل و اين من و اين چاه دوباره/ آنقدر نوشتم که لبش کرد تبسم/
  کلاهي گشاد بر سر رسانه ملي
حدود يک سالي هست که مجموعه کلاه پهلوي از سيماي جمهوري اسلامي پخش مي شود و من در اين مقاله سعي مي کنم که تحليل مختصري درباره اين سريال انجام دهم.متاسفانه درباره اين سريال کم نقد و بررسي صورت گرفته است. قسمت هاي ابتدايي اين مجموعه در پاريس اتفاق افتاد و از همان ابتدا مهماني هاي آن چناني فيلم آغاز شد.زنان و مردان خارجي بدون هيچ گونه لزومي دست در دست هم داده اند و با لباس هايي که تناسبي با آن زمان ندارد جلوي لنز دوربين حرکت مي کنند. پرداختن بيش از حد به رابطه هاي زن و مرد و وجود عشق هاي مثلثي
  انگبين عشق
عاشق و دل بيقــــــــــرارم روز و شب/ رفتـــــــــــه از دست اختيارم روز شب/ دشنـــــــــه خوردم از قضــــاي روزگار/ خون نرفتـــــــه شرمسارم روز و شب/ چهــره زرد و اشک طوفان پرور است/ در خــــــــــزان و نو بهارم روز و شب/ عشق را باشد هــــــــــزاران داستــــان/ بلبل و قمـــــري و ســــارم روز و شب/ نبض تحــــــريک طپش آهنـگ کيست؟/ عضو، عضو آيينــــه دارم روز و شب/ دل کشـــــد يکسو هوس سـوي دگـــــر/ در نبـــــــرد و کـــــار زارم روز و شب
  تحزب و اخراج
هر کسي به شخصه قبل از ورود به يک حزب و يا گروه، بايد شناخت لازم و کافي از ايشان داشته باشد تا هم ناخواسته وارد حزب شيطان نشده باشد و هم در گناه و عدوان به همکاري نپرداخته باشد، حال اگر فردي به اشتباه و يا به دليل عدم شناخت وارد چنين حزبي گرديد و او را در معرض اعمال و رفتارهايي که اطمينان به اشتباه بودن آنها دارد قرار دادند، بايد به تکليف عمل کرده و در صورت لزوم حتي از همکاري کنار بکشد. هيچ بشري نه مجاز به بيعت با شيطان و حزبش است و نه مجاز به حفظ و ادامه ي بيعت با ايشان و نه مجاز به همكاري در اث
  قطره قطره ماه
هو الخالق شهريور که مياد تازه مي فهمم اگه پاييز از راه برسه ، چقدر دلم براي تابستون تنگ ميشه! انقدر تنگ ميشه که اصلا دوست ندارم تموم بشه، اما انگار هر روزش فقط يک لحظه است! مهمون لحظه هاي شهريوري ِ من باشيد... . . . آفتابگردون دلش براي خورشيد تنگ شده بود، هر چقدر صداش زد جوابي نشنيد... دلش گرفت و سر به زير؛ خميد...پل قديمي که حواسش به همه جا بود، فهميد! در ِ گوش ِ جنگل چيزي گفت...
  قطره قطره ماه
هو الخالق شهريور که مياد تازه مي فهمم اگه پاييز از راه برسه ، چقدر دلم براي تابستون تنگ ميشه! انقدر تنگ ميشه که اصلا دوست ندارم تموم بشه، اما انگار هر روزش فقط يک لحظه است! مهمون لحظه هاي شهريوري ِ من باشيد... . . . آفتابگردون دلش براي خورشيد تنگ شده بود، هر چقدر صداش زد جوابي نشنيد... پل قديمي که حواسش به همه جا بود، فهميد! در ِ گوش ِ جنگل چيزي گفت... دلش گرفت و سر به زير؛ خميد...

<   <<   101   102   103   104   105   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003