قطره قطره ماه
هو الخالق
شهريور که مياد تازه مي فهمم اگه پاييز از راه برسه ، چقدر دلم براي تابستون تنگ ميشه!
انقدر تنگ ميشه که اصلا دوست ندارم تموم بشه، اما انگار هر روزش فقط يک لحظه است!
مهمون لحظه هاي شهريوري ِ من باشيد...
.
.
.
آفتابگردون دلش براي خورشيد تنگ شده بود، هر چقدر صداش زد جوابي نشنيد...
پل قديمي که حواسش به همه جا بود، فهميد!
در ِ گوش ِ جنگل چيزي گفت...
دلش گرفت و سر به زير؛ خميد...
قطره قطره ماه
هو الخالق
شهريور که مياد تازه مي فهمم اگه پاييز از راه برسه ، چقدر دلم براي تابستون تنگ ميشه!
انقدر تنگ ميشه که اصلا دوست ندارم تموم بشه، اما انگار هر روزش فقط يک لحظه است!
مهمون لحظه هاي شهريوري ِ من باشيد...
.
.
.
آفتابگردون دلش براي خورشيد تنگ شده بود، هر چقدر صداش زد جوابي نشنيد...
دلش گرفت و سر به زير؛ خميد...پل قديمي که حواسش به همه جا بود، فهميد!
در ِ گوش ِ جنگل چيزي گفت...
قطره قطره ماه
هو الخالق
شهريور که مياد تازه مي فهمم اگه پاييز از راه برسه ، چقدر دلم براي تابستون تنگ ميشه!
انقدر تنگ ميشه که اصلا دوست ندارم تموم بشه، اما انگار هر روزش فقط يک لحظه است!
مهمون لحظه هاي شهريوري ِ من باشيد...
.
.
.
آفتابگردون دلش براي خورشيد تنگ شده بود، هر چقدر صداش زد جوابي نشنيد...
دلش گرفت و سر به زير؛ خميد...پل قديمي که حواسش به همه جا بود، فهميد!
در ِ گوش ِ جنگل چيزي گفت...
ورزشکاران سياسي، سياسي هاي ورزشي
چند صباحي است حضور سياست مداران در ارکان ورزشي و پست هاي ورزشي از يک سو و حضور ورزشکاران در مسئوليت هاي مديريتي و سياسي در فضاي عمومي کشور ما باب شده است به صورتي که حضور امثال رويانيان - که به قولي حتي يک عکس هم با شورت ورزشي ندارد- در راس تيم پر خرج پرسپوليس و يا حضور 4 نفر از ورزشکاران در شوراي شهر پايتخت نماد اصلي اين موضوع است.
جدا از اينکه عملکرد سياسيون در عالم ورزش چگونه است عملکرد عجيب و غريب ورزشکاران در عالم سياست در اين چند روز و م
نظام اداري بيمار
بسا افراد سالم و شايسته اي که به دليل عدم تمسک به لابي گري، سالها نظام اداري از وجودشان محروم مانده است و چه بسا افراد ناسالم و تشنه ي قدرتي که به واسطه ي چاپلوسي، لابي گري و تخريب ديگران، خيلي زود به آرزوي خود مي رسند، متأسفانه هرچقدر که دسته ي اول از مناصب حساس دورند، افراد دسته ي دوم مراتب ترقي را خيلي سريع طي مي کنند و راههاي نفوذ دسته ي اول را نيز سد مي نمايند، اين مسئله اگر چه استثنائاتي را دربر دارد ولي در اکثر موارد به يک رويه معمول و قانون نانوشته شبيه شده است و تا ريشه هاي آن شناخته
تار و پود دل
به سينه مرغ دل امشب شده هوايي تو/
دوباره چشم تر و گنبد طلايي تو/
ضريح و پنجره و دست هاي خالي و من/
غريبه اي که به سر دارد آشنايي تو/
چه خواهران نجيبي که تا کنون شده اند/
اسير عشق برادر به پيشوايي تو/
جهان پس از تو به چشمش نديده تا به کنون/
هنوز خواهر خوبي به باوفايي تو/
براي نوکري ات نذر کرده ام بانو/
خودم و دار و ندارم همه فدايي تو/
به پادشاهي عالم رسد هر آن کس که/
به درب خانه زند تا کند گدايي تو
که تار و پود دلم را دخيل بستم آه
چه سالها به اميد گره گشايي تو
در آسمان نگاهت شود بگي
رسانه ملي و کودک
پر واضح است که در بين شبکه هاي تلويزيوني، شبکه ي پويا که جذّاب ترين و محبوب ترين شبکه براي کودکان است و بيش از يک سال از عمرش نميگذرد،ساعات طولاني اي از شبانه روز را براي کودکان پر ميکند، اگر که والدين ممانعتي به عمل نياورند. مسئلهي مورد توجّه اينجاست که آيا مسئولين،توليد کنندگان و تهيه کنندگان برنامه هاي کودکان، خصوصاً در اين شبکهي پر مخاطب به اين امر مهم يعني اثرگذاري توليدات و محصولات خود بر رفتار کودکان توجّه دارند يا خير؟ البته که نمي شود اين توجه داشتن را ناديده گرفت، چون عمدهي توليدا
بي ريشه!
به کشور هر که ثروت بيش دارد/
دلي آرام و بي تشــــويش دارد/
بود پشتش به کوه قاف زيــــرا/
که سيمرغ سعادت خويش دارد/
زمين زير کشت و باغ ميـــــوه/
ز بندرانزلي تا کيـــش دارد/
ز بيمــــاري سيــــري ناپذيـــري/
طمـــــع بـــرکلبه ي درويش دارد/
ز کالاهاي تصويـــري و صوتي/
بسي انبار در تجريش دارد/
تجــــارت مي کند با مـــاهواره/
که هم ريسيور و هم ديش دارد/
به کام اغنيا نوش است امـــا
براي ما چو عقرب نيش دارد
دل زار هزار
مستي دل
نگاهي ، کلامي ، فضيلتي ، توجهي دل را که لرزاند ، کم کم آتش دل شعله ور ميشود ؛ دانه هاي انگوردل هي بالا و پايين ميپرند.جوشش و جوشش .. آرام و قرار از تن رخت ميبندد و خواب از چشم ها... کسي ميشوي که هرگز نبوده اي ؛ نديده اي ، نميشناسيش ...
ميجوشي و بي قرا ري و وصال که حاصل ميشود ؛ انگور دلت شراب شده ...شرابي زلال و گس و داغ و مسکر ...
آنقدر زلال که با يک تلنگر اشک هايت جاري ميشوند و اشک ترجمان عشق است ...دارايي عاشق !
گس ! آنقدر که حتي با نيم نگاه معشوق به اغيار بشود زمين و زمان را به هم دو
صبـــــر ايـــوب
بــــاز چون گل تو به ديــــــــــدار چمن مي آيي؟/
يا چو آهــــــوي رميـــــــــــده به دَمن مي آيي؟/
هر قــــــــــدر ديـــــــــر کني در رهي تو منتظرم /
صبـــــــــر ايـــوب کنـــــم ديـــــدن من مي آيي؟/
بسملــــم خون دگـــــــر نيست رود از چشمــم/
چون نفس در تن و چون روح به بدن مي آيي؟/
ز معمــــــــــــــاي لبت از چه سبب نيست پيام/
در ادبـــــــگاه معـــــــــــاني بـه سخن مي آيي؟/
لعــــــل داغ و نمـکين ات به من آتش افروخت/
شعله در بستـــــــــر







