<   <<   166   167   168   169   170   >>   >

  چند خاطره از شهيد چمران
1)سال دوم دبيرستان يك استاد داشتيم كه گير داده بود سر امتحان همه بايد كراوات بزنند و گفته بود هرکس نزد از نمره امتحانش دو نمره کم ميکنه .چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره. 2) مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است.» راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى كرد. دكتر نقشه اى مى ريخت. مى رفتيم وسط محاصره. محاصره را مى شكستيم و مى آمديم بيرون. 3) تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشم هاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما. من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ يك هفته
  قبل از تحويل سال
جشن نوروز ، يعني جشن زنده شدن طبيعت و جماد و نبات موقع تحويل سال لباس نو مي پوشيم تا به وضع ظاهرمان تازکي و طراوت بخشيم و در وديوار هاي خانه هايمان از تميزي برق ميزند اما ايا روحمان را هم اندازه ي خانه هايمان يا وضع ظاهريمان پاک و تازه ميکنيم استادمان ميگفتند : «مراقب باشيد ان لحظه در و ديوارهاي خانه هايتان و... به شما که اشرف مخلوقاتيد فخر نفروشند .از خدا بخواهيد ان لحظه که زمين مرده را جاني دوباره داده و زنده ميکند شما را هم به حق بزرگي و مهربانيش ببخشد و خدا روح شما را از الودگي ها و کثي
  اشکهاي من با....
ماه بعد رفتنش بود.5 بعد از ظهر بود.صداي زنگ درخانه به صدا درآمد.برعکس هميشه که صبح خيلي زود ميرسيد. .دلم هري ريخت.هيچ وقت اينطوري نشده بودم.پاهايم براحتي از روي زمين کنده ميشد .هيچ وقت اينطوري نشده بودم.انگار روي آسمان راه ميرفتم. به لب پنجره رسيدم .جلوي در رانگاه کردم.ديدم دو جوان رعنا و رشيد با قدهايي رعنا سر را پايين انداخته و جلوي درمنتظر هستند.ديگر نفهميدم .خودم رفتم پايين يا بردنم.!آن لحظه انگار تمام دنيا مال من بود.عطر اشکهاي آن دو جوان به مشام ميرسيد.آن روزها مطمئن بودم که بالاخره يک روز
  شوهر خوب
اگه ازاونايي که از ازدواجشون راضين بپرسي نشانه­هاي شوهر خوب چيست فکر مي­کني چه جوابي به شما مي­دن؟ شايد هرکي طبق اصول و معيار خودش که براي ازدواجش مشخص کرده بوده و به مشترک مورد نظرش دسترسي پيداکرده جواب بده. ممکنه يکي بگه: شوهر خوب شوهريه که مهربون باشه، با صداقت باشه، نماز خون بود بود نبود نبود حالا شرابم خورد اشکال نداره.
  روز قشنگ دلتنگي
تاشو باز كردم...!خيلي بزرگ بود،شايد در حد دو متر...! نگاهمو از روش برگردوندم و سريع مهمون سقف اتاق كردمش و به اُس كريم گفتم:اُس كريم به نظرت يه خورده زيادي بزرگ نيست...؟؟!! يادم اومد كه ميگن اونوقت قد بلندتر ميشه..!! به حرفم با اُس كريم خندم گرفت...!! دوباره براندازش كردم!همينجوري كه نگاه نوشته هاش ميكردم!رسيدم به دوتا خط موازي كه ...
  ***نوروز مبارک***
با تقديم گرم ترين سلام و درودي عيدانه حضور يکايک شما دوستان گرامي و با آرزوي اينکه با روحيه اي بانشاط و انگيزه اي هر چه تمامتر روزهاي خوب و دلپذير آغاز سال نــو و بهار باشکوه طبيعت رو پذيرا باشيد. تو اين روزهايي که خيلي زود داره به شب ميرسه و با شتابي غيرقابل وصف از ديوار شب عبور مي کنه تا خودش رو به آخرين منزل سال پيوند بزنه، انگار که با يک شمارش معکوس دفتر ايام سريعتر از قبل دارن ورق ميخورن تا طومار سال 90 پيچيده بشه و نــوروز 91 خودنمايي کنه. چراکه همه ما ايرانيان با بهانه يا بي بهانه در تدار
  «حجاب وعفاف»حق بارئيس جمهور
چرا مدعيان اصلاحات و ساکتين فتنه دل واپس اصول شده اند؟! جرياني موذيانه همواره بر آن بوده است که با نمايش دادن محذورات دولت نهم ودهم به عنوان نقطه ي منفي و با وانمود دلسوزي براي اصول ، دلسوزان وخواص ونيروهاي مخلص نظام را با دولت و شخص رئيس جمهور درگير کرده و با ايجاد چنين حواشي اي کشور را از کارهاي اصلي خود باز دارد. يکي از اين موارد جنجال بر سر « حجاب وعفاف » است .گرچه خود معتقدم در کنار کارهاي فرهنگي و مسئوليت فراموش شده ي صداوسيما نظارت انتظامي نيز لازم است ولي توقع بيش از حدي که از دولت
  چشم به راهيم اي تبسم بهار
سال جديد شد. صبح اولين سال نو کودکي خوشحال و شاد لباسهاي تازه اش رو پوشيد و شاد و خوشحال بيرون دويد تا دوستاش رو صدا کنه براي بازي، در اولين روز عيد. در خونه اولي رو زد و پس از مدتي دوستش اومد. لباسهاي نويي که خريده بودند به هم نشون دادن و حسابي تيپ و قيافه شون رو به رخ هم کشيدن. کودک قصهء‌ ما از دوستش پرسيد: ديشب موقع تحويل سال بيدار بودي؟ دوستش جواب داد: آره - مگه خوابيده بودي؟ - آره نتونستم ببينم سال جديد چجور شروع ميشه. :( خب تو که بيدار بودي چه ديدي؟ :) - اي واي. چه لحظه اي رو از دست
  من... بسيج... و ديگر هيچ
خلاصه ماجراي معرفي شدن من به بچه هاي بسيج اين بود که بچه ها دنبال کسي مي گشتن که جانشين جوادآقاي صفري بشه؛ ايشون مسئول امور رايانه ي بسيج بودن و ترماي آخر کارشناسي رو پشت سر ميذاشتن، خلاصه ما معرفي شديم و ... الآنم که خدمت شماييم. بدون شک بهترين خاطرات کارشناسيم رو تو اتاق پايگاه بسيج دانشجويي دانشکده تربيت مدرس قرآن مشهد مقدس گذروندم. خاطرات شيرين و البته به ندرت تلخ. بچه هاي فوق العاده زحمت کش و مخلص، روزاي پرکار، شباي تاريک ميدون راهنمايي، خيابون کوهسنگي، جلسات نشريه، بگو مگوهام با حسين، تأخ
  چادر خاكيم به قلبم ميچسبد
با همان غروبِ کانال کميل که ديگر از امسال براي خاک عراق ميشود و اين آخرين ديدار بود.... با همان اروند و فکه...همان شلمچه و همان دو کوهه... با همان سيم خاردارهايي که قلبم را مستاثر ميکرد...هويزه و معراج الشهدا.... واااي بر پادگان کلهر که ديگر برايم دلي نگذاشت...واي بر فرزند شهيد شرفي که دل زائران را با روضه پهلوي مادر به خون آغشته کرد... هنوز دل سنگينم هوايتان را دارد،غريبانه آمدم و دلم را روي سيم خاردارهاي کانال کميل جا گذاشتم روي فانوس هاي سبز شلمچه،روي پلاک هاي آويزان هويزه و روي

<   <<   166   167   168   169   170   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003