قطعاً آينده روشن در رقابتهاي بين المللي از آن گروه و يا کشوري است که هم از شرايط خود و هم از شرايط منطقه خود و هم از شرايط دنياي خود ، اطلاعات کافي و وافي و البته دقيق داشته باشد ...نقش غير قابل انکاري دارد ، جمع آروي اطلاعات در روابط و مناسبات سياسي و اجتماعي بين کشورهاي دنيا ... براي برنامه ريزي در برقراي ارتباط با بيگانگان و در مواقع لزوم استفاده از آن براي ضربه زدن به هدف مورد نظر نيز مي تواند نقش پررنگ جمع آوري اطلاعات را آشکار سازد ... در واقع اين اطلاعات مکمل تجهيزات فني است براي در امان
گفت : آيا که انـــــاري خوردي؟ / يا که ترشي به ناهاري خوردي؟ / گفتمش : آه انــار ! آه انـــار! / گفت از دست انار ، داد و هوار / داد آمپول و سرنگ و کپسول / گشتم از ديدن آمپووول ملـول / حال در خانه نحيــف افتادم / بگذر از جرمم اگر جان دادم / شب عيدي شده ام زار و حزين / شده ام خسته و رنجور و غمين / بارالها تو شفــــايي بفرست / بر منِ خسته دوايي بفرست /
باديدن بادکنکهاي قرمز،سبز،زرد،آبي خال خالي در دست پسرک مليکا پشت سرِهم گفت: مامان،مامان،من بادکنک قرمز رو ميخوام. مادر هم بادکنک قرمز را براي مليکا خريدو نخ بادکنک را به مليکا داد و گفت:نخ را محکم بگير وگرنه باد ميبردش ها.و هردو به راه افتادند. مليکا مدام سرش بالا بود و به بادکنک قرمز نگاه ميکرد و گفت: خيلي خوش بحالمه،خيلي ممنون. يکهو بادوخاک شديدي وزيد.مليکا دستهايش را روي چشمهايش کرفت و سرش را پايين آورد ولي حواسش نبود که نخ بادکنک از دستش رها شده.بادبادک بالاو بالاتر رفت و دورو دورتر
سرتاپايم را از شور و شوق گرم شد. ياسم را برداشتم گفتم: "ايناهاش نگاه کن! خشک شده." کمي نگاهش کرد. منتظر بودم نگاهش را بردارد و مثل بقيه هيچ نکته ي جالب توجهي توي گل خشک شده و پلاسيده ي من پيدا نکند ولي همين طور نگاه کرد... اين قدر که دستم کم کم داشت خسته مي شد تا يکي از دوست هايش صدايش کرد و گفت چيه؟ وقتي ياسم را نشانش دادم مثل بقيه برخورد کرد و رويش را برگرداند. هنوز هم نمي دانم که آن دختر بچه ي 10 ساله چطور فهميد که من يک ياس دارم. که خيلي دوستش دارم. که دارم غر ميزنم به جان عبدو که چرا در
حسي مرا به بيرون مي خواند ... صدايي نمي گذاشت بفهمم که استاد چرا اينقدر به حنجره اش فشار مي آورد که بفمم ميدان هميشه يک دايره نيست ! چه خوب که نيست ... اصلا دايره هميشه سرگيجه آور است ... ابتدا و انتهايش فقط تو مي ماني و تو ! صدا ... صدا ... آرامم نمي گذاشت ... بوي باران دليلي افزون بر اين بي قراري ... برخاستم و بي آنکه بخواهم فرمان را به پاهايم سپردم مرا کشاند تا مزار تو ... مريم، تا به حال فکر کرده بودي که روزي که تو زمين را براي سير آسمان ترک کردي دانشگاه من همان حوالي ساختمانش را علم کند؟
اي آنکه علي را پسري يا فَرَجَ الله / در مُلک خدا دادگري يا فرج الله / آن صبح دلاني که به شب گرمِ نمازند / گويند تو نور سحري يا فرج الله / کمبود حضور تو جهان را شده محسوس / اُمّيد دل هر بشري يا فرج الله / هر جمع پريشان شده از داغِ شهيدي / بر جمعِ پرشان نظري يا فرج الله / اي يوسف گمگشته که در جبهه اسلام / بس گمشده را راهبري يا فرج الله / اي پرده نشين حَرَمِ مَصلحتِ دين***کِي پرده غيبت بِدَري يا فرج الله در راه تو بس لاله نشانديم خدا را***آخر سو
به كي قسم بخورم باورت بشه؟ ميخواي گوشيو بدم به راننده ازش بپرسي كجام؟ به خدا تو اتوبوسم... ميدون رازيم... چرا باورت نميشه؟ آبرومو بردي جلو اين همه آدم... يهو گوشيو گرفت سمتِ من و گفت خانم ميشه به اين آقا بگيد الان كجا هستيم؟ گوشيو گرفتم و گفتم بله؟ گفت ببخشيد اين خانم
مکتب سکولاريسم يکي از مهترين نقاط عطف تفکر التقاطي غربي است که مضمون اصلي و غايت نهايي آن انزواي دين و عقب راندن ايدئولوژي فراگير و همه جانبه ي الهي تا مرز هاي محدود زندگي فردي و شخصي مي باشد. مکتب سکولار مبتني بر چند پايه و نهاد نظري از جمله اومانيسم و ليبراليسم و ماترياليسم مي باشد که ريشه يابي آن نهايتا به نفي عنصر تدين حتي در حصار زندگي فردي مي انجامد. به اين معنا که فرجام نهايي پايبندي به سکولاريسم با پايه ها و نهاد هاي نظري اش امحاء نقش کاربردي شريعت در حوزه ي اجتماع و حتي در حريم شخصي اس
در ميان اهل سنت راجع به شأن نزول اين آيه اختلاف است که ما در اينجا تنها گفتار فخر رازي درباره آن را مي آوريم و قضاوت را به شما خواننده محترم واگذار مي کنيم.«فخر رازى» كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كماهميت دادن شأن نزول مذکور، آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر- كه غالباً بسيار سُست، واهى و بىارزش است- را قبل از آن آورده است! وي ضمن تحريف محتواى آيه، شأن نزول آيه را نيز تحريف كرده و مي نويسد :
وقتي نباشي آسمانِ دل سياه است / خورشيد هم دلتنگِ روي ماهِ ماه است / وقتي نباشي روز و شب معنا ندارد / اين دل براي غـير تو ، نه ! جا ندارد / وقتي نباشي اطلسي ها بي قرارند / مرغــابيانِ برکــــه آرامـــش ندارند / وقتي نباشي چشم هاي جاده خيس است / اشک غمي کز چشم من افتاده خيس است / وقتي نباشي باد هـــوهــويي ندارد / اين دشت ها صياد و آهويي ندارد / وقتي نباشي بوي باران دلنشين نيست / نه ! نغمه سبز درختان دلنشين نيست / وقتي نباشي حال ابياتم خر
نگاه خاکستري آنهم با سايه هاي مختلفش به مطالبات و خواسته هاي بر حق و شرعي مردم به خاطر پذيرش تساهل ( که متاسفانه خود سبب بروز درگيري هايي در بين مسولين- نه مردم – شده است ) ، مهمترين دردي است که در اين ايام ما نسبت به مسولين داريم ... مسئله مهمي که اين روزها با آن درگير هستيم ، عدم ثبات رفتاري مسئولين در جريانات و تماسهاي سطح به سطح با مشکلات است ... البته بماند که در اکثر موارد خودشان به مواردي که در حد مشکل نيستند دامن مي زنند و از آن يک مشکل نماي بزرگ در جامعه مي سازند ... مشکل اصلي اينجاست
از ... به حسين ابن علي ابن ابي طالب : آقا جان گندم هايمان زرد شده است و نزديک فصل دروست . نخل هايمان نيز امسال محصول خوبي داده اند . راستي شمشيرهايمان را از بهترين آهن آب ديده درست کرده ايم ... همه با مسلم هم قسم شده ايم . اهل و عيالمان براي فرزندانت وسايل بازي درست کرده اند . فرزندانم مي پرسند شنيده ايم حسين ابن علي دختري زيبا و شيرين زبان دارد که رقيه نام دارد خيلي دوست داريم او را زيارت کنيم و هم بازيش شويم زنانمان از علم و کرامت و جلالت عقيله بني هاشم سخن ميگويند و از الان براي استقب
پرداختن به موضوعات غيرشايع و آفت زايي مانند خيانت به همسر و دادن راهکارهاي انحرافي و غلط (برف روي کاجها، پل چوبي، يکي ميخواد باهات حرف بزنه، زندگي خصوصي آقا و خانم ميم و ...) - تعبير از ازدواج موقت و مجدد با عنوان خيانت، بدون لحاظ مقتضيات و م
اما نگران نباشند، رييس رسانه ملي از شهرک سينمايي ساخت اين سريالها بازديد کرده و کارگردان يکياش را هم ديده و نويد ساخت سريال جديدي را داده است و شايد هم قول خريد و پخش آن در بعدها داده شده است. کارگردان هم فهيمده که بعضي از مردم ايران چقدر سريالهايش را دوست دارند و ستارههايش را ميپرستند! اينکه فيلمنامه اين سريالها چقدر قوي و پر محتواست؟ اينکه چه دستهايي در پس اين فيلمنامههاست؟ اينکه چقدر بيهوده سکانسهاي فيلم پر ميشود و موضوع فيلم طولاني ميشود؟ اي
سعي دشمن براي قرار دادن مردم ما در تنگنا و فشار بر ملت مقاوم ما براي شکستن مقاومت و ايجاد گسست بين آحاد مردم و مسئولان کشور براي بروز بحران و التهاب و آشوبها و رويگرداني از اصل انقلاب به وضوح قابل مشاهده است. خاکريزهاي تقابل ما با غرب بسيار است. اکنون آتشبار دشمن خاکريزهاي اقتصادي ما را هدف گرفته اند. اما ما وضعيت هاي وخيم تري همچون جنگ تحميلي هشت ساله تحت شديدترين تحريم ها را با موفقيت سپري نموده ايم. در دهه شصت، جوانان انقلابي ما ايستادگي نمودند و حال نوبت نسل سومي هاي اين اين مرز و بوم
همراه با يك صوت ممتد دستش را مثل يك هواپيما برده بود بالا و اين يعني يك تصوير بدون شرح از پروازش به آن ور آب. تقي صورتش باز شده بود و گفته بود: «الحمد لله» و آرش خنديده بود و گفته بود: «الحمد للعمّة!» و همين يك كلمه صورت باز تقي را بسته بود و شعلهي توي مغزش بيشتر گُر گرفته بود و رگبار حرفها از زبانش بيرون رفته بود: «تا ديروز دستمزدت رو كفش كفش و كوك كوك ميشمردي ولي زبونت به الحمدلله باز بود! حالا خدات شده عمّهي ميّتت؟! امان از استغنا!» آرش اين استغنا را نفهميده بود. سيني غذايش را گذاشت روي م
هر کجا هستي ، باد بوي تو را مي رساند عطري از نفس هاي تو را مي رساند هر کجا هستي ، نسيم سلام تو را مي رساند. هم روي دريا هم روي گل ها...تصوير تو را مي نشاند کبوتر ها روي بال هايشان نامه هاي تو را به يادگار دارند ماه ! کمترين نسبتي است که مي توان به تو داد. عاشقي کمترين بهانه ايست که خودم را با آن به تو خواهم رساند. راستي حواست نبود وقتي براي ايستادن به احترام تو ديشب فرشته ها تا صبح تعظيم کرده بودند ديشب ماه و خورشيد تا صبح چشم در چشم هم دوخته بودند و حواست نبود که اين وسط داشتي دل مي بردي......
مي کنون در باده و آماده است/ ميبنوشد هرکه او دلداده است/ دل به ابروي کمانش بستهام/ از هر آنکس غير او من رستهام/ سوختم در عشق او من سوختم/ آتشي در انجمن افروختم/ آتش عشق است و جام پربلا/ کس ننوشد زان به جز اهل ولا/مست شو از عشق رويش مست شو/ نيست شو از هستي او هست شو/ پاره کن بند تعلق پاره کن/ دل به عشق روي يار آواره کن / عشق و عرفان و سبو چون زر ناب / عطر گيسوي سياهش چون گلاب
نشسته بود روبهروي ديوار. زانوها بالا و آرنج دست راست روي زانوي راست. حرفهاي دلش را زير دندانها چرخ ميداد و بيآنكه از زبان ِ گفتنش سرخشان كند قورتشان ميداد؛ چيزي شبيه نشخوار. انگار بار اوّل كه حرفها را گوشهايش خورده بودند مرحلهي اوّل هضم خوب صورت نگرفته بود. آجرهاي زرد روبهرو را دوست داشت با چشمهايش بخورد. بخورد تا دفعه بعد براي نشخوار، چيز سفت و زمختي باشد بين اين همه لزاجت حرفهاي دل. دست راست هانيه آمد كه از زانو بيايد پايين. و پايين آمد. حالا نوبت دست چپ بود كه برود رويزانو و نو
مدير محترم ارزشي ها و نويسندگان همکار اين وبلاگ هميشه و در همه حال سعي کرده اند بدون جانبداري و تعصب بي جا ، به بازشناسي و يادآوري ارزشهايي بپردازند که در سطح وسيعي از مسولان به فراموشي سپرده شده و بر اين عقيده هستند که حفظ ارزشها فقط با ايجاد فهم درست از مسائل ديني و اجتماعي و سياسي امکان پذير است .