<   <<   76   77   78   79   80   >>   >

كوچكترين بزرگ !
 كوچكترين بزرگ !
قلب كوچكترين « بزرگ » دنياست ! تنها گيرنده‌اي كه پالسهايي متفاوت از ماوراي خود را مي‌گيرد . ماهواره‌هاي زيادي دور و برش در حال چرخيدن هستند : : ... اذا مسّهُم طائفٌ مِنَ الشّيطانِ ... ( سوره اعراف آيه 201 ) ( « طائف » يعني طواف كننده ، چرخنده ) طواف كننده‌هايي از جنسشيطان دور و بر زمين « دل » در حال چرخيدن و فرستادن پالس هستند !
براي پدربزرگ
 براي پدربزرگ
دلم عجيب گرفته ست آسمان ابري ست// کنار سفره ي ما جاي يک نفر خالي ست// اتاق کوچک او ساکت است و من با رشک// به تخت خالي او خيره مي شوم با اشک// نخواست تا که زمينگير اين قفس بشود// و با غريبي اين شهر همنفس بشود// و پيرمرد به دستش عصاي ايمان بود// هميشه روي لبش آيه هاي قرآن بود//
وبلاگ نويسي آرماني
 وبلاگ نويسي آرماني
وبلاگ نويسي به تنهايي بازدهي کافي براي بيان و انتشار فراگير حقيقت و آرمان ها را ندارد. حال چه بايد کرد؟ خوب که دقت مي کنيم درمي يابيم که وقتي انبوهي از وبلاگ هاي ارزشي و آرماني در کنار هم قرار مي گيرند و فعاليت مستمر دارند، عرصه را بر وبگاه هاي ضد ارزشي تنگ مي کنند. پس راه مقابله منحصر مي شود در «کميت بالا در کنار کيفيت بالاي وبلاگ هاي ارزشي». بايد هر شخص آرمانگرا يک وبگاه براي انتشار آرمانهايش داشته باشد تا قطرات به هم پيوسته اين وبلاگ ها تبديل به اقيانوسي شود که اگرچه ضدارزش ها را نمي شويد اما
عطشِ سقاخونه
 عطشِ سقاخونه
اين روزا دلم براي مشهدت پر مي زنه/ براي زيارتــت اين در و اون در مي زنه/ عطش سقاخونه ت ، بدجوري آتيشم زده/ دعوتم کن ، نگو که گناهِ تو بيش از حَــده/ هـــــواي کــــبوتراي تو هواييـــم مي کنه/ مي دونم همين روزا اذنِ تو راهيم مي کنه/ تو خودت از دل بيــچاره ي من خبر داري/ پس دلِ بيچارمو به حال خود نمي ذاري/ تو خودت خوب مي دوني اوضاع من نيس رو به راه/ اين روزا تنها منم با کــــوله باري از گناه ولي من با اين همه به لطـــف تو نظر دارم روتو برگردوني هم ، چشم ا
يابن احمد ... !
 يابن احمد ... !
آقا سلام آقاي خوب من !آقا تو هستي ، من نيستم ! و بفهميم آقا بغضم را فرو مي‌خورم و چشمهايم خيس مي‌شوند ، پلكم سنگيني مي‌كند در ابرهايي كه آنها را فرا گرفته‌اند ... چرا من هم ؟! ... من هم نمي‌بينمت !مگر مي‌شود من در آتش بسوزم تو امّا براي تماشا نيايي ؟!
فقط يک بهانه
 فقط يک بهانه
اگر دولت فعلي در جايي سوء مديريت و يا نقطه ضعفي داشته و يا دارد نميتواند بهانه اي براي ناشايستگي دولت هاي سازندگي و اصلاحات باشد که علم گراني را برافراشته اند و با شعارهاي فريبنده درد مردم گراني، زمان تغيير است، تورم و بيکاري چنين و چنان است به جان مردم افتاده اند و چنان براي مردم آيه ياس ميخوانند و ارزاني زمان خودشان را به رخ مردم مي کشند که گويي در زمان خودشان حقوق هاي کارمندي ده هزار تومان در ماه به يک ميليون تومان مي رسيده است حتي بعضي از عملکردهاي مثبت دولت فعلي را با شعار درد مردم ايران گر
ره ِ تٌرکستان
 ره ِ تٌرکستان
مسئله جالب و قابل تاملي که در اين روزها شاهد آن هستيم ، اين است که مي بينيم گروهي از جريانهاي سياسي قصد دارند با تفسيري تحريف گونه از بيانات مقام معظم رهبري در خصوص شرايط کانديدهاي اصلح ، سنگ عيار آن را به نوعي ، خصوصيات آقاي احمدي نژاد قرار دهند ! اينکه مي گويند رئيس جمهور بايد تمام خصوصيات خوب آقاي احمدي نژاد را داشته باشد و خصوصيات بدش را نه ! اين همان اشتباهي بود که در همان روزهاي ابتدايي ايراد سخنراني مقام معظم رهبري ، صدا وسيما شتاب زده و عجولانه آنرا به تفسيري غلط ارائه نمود و تا حد زياد
شايد شکايت مي کنم
 شايد شکايت مي کنم
چون گرفت از من تو را، اين روزگار پر فريب - از مي و ميخانه و ساقي شکايت مي­ کنم/ تا مبادا شيشه دل بشکند از نازنين - با دلي پر خون، ادب را من رعايت مي­کنم/ کافرم بر غير تو، اي غير تو، قربان تو - سوي تو من روز و شب، دارم عبادت مي­کنم/ درد هجران گر برد از من ادب را لحظه­ اي - عفو و رحمت کن اگر گاهي جسارت مي­کنم/ نام من گر لحظه­اي برآن لبت جاري شود بود و هست و اين وجودم را فدايت مي­کنم/ شد «صبوري» توبه کار و در پي يک فرصت است فرصتش گر مي­دهي جان را نثارت مي­کنم
من تجربه کرده ام
 من تجربه کرده ام
دوباره مثل گذشته هاي دورِ شيرين، سرايت پر شده از بوي ترنم و تازگي بندگي. ع تر از جانِ ع هوايت همه جا را پر کرده است، نسيمت مستم مي کند...مست هواي تازه ي دلدادگي را که از پس سالهاي بسيار، تو باز بخشيدي امچنان مشتاقم کرده که سر از پا نمي شناسم پيش تو...تمام هوش و هواسم دنبال خشنودي تست ع تر از جانِ ع.
اشتياق و اضطراب
 اشتياق و اضطراب
نزديکِ غروب آفتاب بود تمام وسايلش را داخل چمدان گذاشت هنوز هم باورش نمي شد مسافر است اين سفر يک سفر معمولي نبود سال ها بود که براي رفتن به اين سفر بي قراري مي کرد... نجف بوي زهرا مي دهد . . . هنوز مقصد اصلي مانده تا کربلا راهي نيستتا کربلايي شدن فقط چند ساعت مانده...
هيجان ديدنت
 هيجان ديدنت
مثل اقاقي ها گوشه يک گلستان ايستاده ام و باد بوي گل هايي را که عطرشان را از دامن تو مي گيرند به من مي رساند....من از دور خيره شده ام و تو بين گل ها راه مي روي و دست روي سرشان مي کشي و مهربان لبخند مي زني و من مدام نفس عميق مي کشم و تمام گلستان را ديد مي زنم و شور را بين گل ها مي بينم
پسر شاليزار
 پسر شاليزار
باز هم فصل ِ نشا کاري ده آمده است : مردهايي کاري ، کيسه هايي بر دوش رودها را به کمک مي خوانند ! کيسه هايي شلتوک که به سر کردگي سنگِ بزرگ بر دل ِ رود رجز مي خوانند و نشا از دل ِ هر دانه برون مي آيد! آنطرف خيش فرو برده به خاک گاو آهن هايي که زمين را به خراشي نگران مي سازند تا غمي را به دلي سبز کنند ! باز هم فصل ِ نشا کاري ده آمده است؛ پدري نيست بکارد به زمين بذري را ، پسري کيسه بدوش ،
چرا نبايد گناه بکنيم؟
 چرا نبايد گناه بکنيم؟
خداوند در قرآن کريم سوره مبارکه طلاق آيات شريفه 2 و 3 مي فرمايد: من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب يعني: هر کس از خداوند بترسد ( و گناه نکند) خداوند براي او راهي براي بيرون شدن (از مشکلات) قرار خواهد داد و او را از جايي که گمان نمي برد، رزق خواهد داد. اين آيه، نقش "تقوا" را بيان ميکند. چون متضاد "تقوا"، "گناه" است، اگر مفهوم اين آيه را عکس کنيم، تأثير "گناه" را در زندگي بهتر مي فهميم. مفهوم مستقيم آيه مي فرمايد: اگر تقوا داشته باشيد (گناه نکنيد): 1- در هنگامي که فکر مي
يک قدم به عقب!
 يک قدم به عقب!
يادتان هست ، قديم نديما ، مادر بزرگها مون از تکه پارچه هايي که براي کارهاي مختلف استفاده مي کردند و مي ماند ، براي درست کردن يک تکه بزرگ استفاده مي کردند ؟ يک پارچه با چندين تکه ، البته در ظاهر قشنگ بود ... حال و روز اين روزهاي اصولگرايان هم شبيه به همين پارچه چهل تکه است . به نظر شما چه شده که اصولگرايان مدعي وحدت به اين حال و روز افتادند ؟ ! البته در اين يادداشت زواياي مختلفي از جريان سازي هاي انتخاباتي اشاره خواهد شد ، در همين راستا شايد شاهد قسمت هاي متفاوتي با مقدمه باشيد ، شايد هم نه !
سايه بانِ زلفت
 سايه بانِ زلفت
آب نيسان ، همان بارانِ چشم هاي بهاريِ توست و شِفاي دلِ زخميِ من ، در گروِ شبنمِ گوشه ي نگاهت نگاه که مي کني... الماسِ چشم هايت مي درخشد... زلفِ سياهت تاب ميخورد... و من به سايه بانِ زلفت پناه مي برم ، از درخشندگيِ الماسِ چشم هايت! راستي ! قرار فردا را که يادت هست؟ انتهايِ کوچه باغِ آشنايي ، نبشِ بوته هاي ياس ، نرسيده به درختِ انار ، کنار برکه ي ماهي ها ،
چشمه عرفان شفاهي
 چشمه عرفان شفاهي
او کبوتر شد و تا لا يتناهي پر زد/ در هواي حرم امن الهي پر زد/ رفت و از اين همه پرهاي به جامانده از او/ بايد آموخت که بي واهمه گاهي پرزد/ فرش از اشک مريدان ِ سلوک ش ، خيس است/ سمت ِ يک عرش پر از چشم به راهي پرزد/ جسم او جلوه ي اخلاق ِ مجسم ، جان داد/ روح ِ او چشمه ي عرفان ِ شفاهي، پرزد
درد نامه اي براي کوچه
 درد نامه اي براي کوچه
درد که به قلبم پناه مي برد، مي گويي چه کارش کنم؟! مي روم زير درخت ياس کوچه و بعد نفس مي کشم...تنگ است. در گوش ِ دانه هاي سپيدش نجوا مي کنم: من که نمي گذارم بفهمند آشفتگيم را، پس چرا همه مي پرسند:چيزي شده؟! و کروکي ِ «بي مار خانه» مي دهند دستِ مادر ...؟! و بعد مي بينم که چکـــه چکـــه آب مي شود دلش ... شايد بايد بيشتر چشم بدوزم به ساعتِ خواب آلود روي ديوار، يا شايد بايد گره ي ابرو هايم را محکم تر کنم، شايد هم فرياد هاي بي بهانه ام را بلند تر... نمي دانم!
اين ترور و آن ترور
 اين ترور و آن ترور
اين ترور براي کشتن نيروهاي القاعده است و آن ترور براي کشتن بچه هاي بور و چشم آبي و بي گناه آمريکايي! اين ترور موجب سرور جامعه جهاني است و آن ترور موجب وحشتشان. اين ترور امضاي سازمان ملل را دارد و آن ترور اثر انگشت تروريست هاي تربيت شده ي ايران! اين ترور براي آزادي انسان هاست و آن ترور تهديدکننده آزادي! اين ترور ترور شدن تروريست هاست و آن ترور تروري از جانب تروريست ها! اين ترور آشکار است و به پشت پرده مي رود و آن ترور از پشت پرده آشکار مي شود!
دخترکانِ لبِ حوض
 دخترکانِ لبِ حوض
مــــادر بزرگ ، روي تشـــک روبروي باغ دارد به دست ، قــــوريِ استيلِ چايِ داغ قندان قند و سيني و فنجان و نعلبکي بشقاب چينيِ گل سرخ است و پولکي دارد حسن دوباره به سر نقشه ي فرار شايد گذاشته با پسر مشت علي قرار از روي نرده ها که گذشت او يواشکي از پلــــه هاي پشتي خانه يکي يکي...مادر ، هـــوار زد که حســــــن زودتر بيا
لباس آبي
 لباس آبي
براي حضور در صحنه ي زندگي هر روزه بايد آماده شد پس بايد گفت کمد لباس هر روز در انتظار گشوده شدن ... نگاهي سرسري به حجم لباس هايم، خنده ام مي اندازد هر چقدر هم سعي کنم رنگ هاي متنوع بخرم آخر به دو رنگ ختم مي شوند آبي: آدمي آسماني، قهوه اي : آدمي زميني. حال بايد خودم انتخاب کنم،زميني باشم يا آسماني دوست دارم با تمام زميني بودنم آسماني باشم پس لباس هاي آبي ام را جدا مي کنم

<   <<   76   77   78   79   80   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003