يا صاحِبے عِنْدَ غُرْبَتے آســـمان چہ دل ِ پُـر دردے دارد اين روزهـــا ... بہ دلِ مـــا مے مــانـد ! چہ کس بود با ابــرهــا ـمـثـنـو ے ِ ــفــراقــت را گـفـت ؟ بـغـض ِ آســـمان ش ک س ت هو ... خــيـالــ ِ بــنـد آمــدن نــدارد ! مــا از کــويـر هـم تشنہ تريم آقـــا .. بہ اين لــبـخـنــدهـامـان نـگـاه نـکـن ! زيــرِ لـب آه ميکشيم .. گـريہ هامان را قايم ميکنيم .. دلتنگے هامان را هم نگہ ميداريم روز ِ آمــــدنـــت همہ را
فراق اگر نکشد وصل ميکشد ما را دلم را کرده ام تقويم و هر روز ورقش ميزنم تا روز موعود " دستانم را با تکدي باران آورده ام " همان باران هايي که مي آيد اما انگار نمي آيد همان باران هايي که، هواي دو نفره من و تو را حل ميکند در خودش بي تابم و تشنه مثل عقربه هاي ساعت که سخت در آغوش گرفته اند لحظات گُر گرفتگي را من نيز گُر گرفته ام چادرم را حايل ميکنم ميان خودم و خودت ميان خودم و خودت نه... ميان روسياهي خودم و عطوفت خودت تکيه به ديوار هاي بيت الأحزان
حسِ عجيبي داشت هوا ، هواي هميشگي نبود آسمان ، خورشيدش را پنهان کرده بود ابرها آرام آرام اشک مي ريختند گرد و غبار همه جا را تار کرده بود سکوتي سرد حاکم بر فضا بود انگار سرِ کلاف حرف ، گم شده بود يکي بايد اين سکوت را مي شکست کمي آن طرف تر گنبدي فيروزه اي جلوه گري مي کرد عطر نرگس به مشام مي رسيد اگر عميق تر نفس مي کشيدي
کشيده از ازل بر دور من خط امان خويش/ نهاده بر سرم آن دست هاي مهربان خويش/ رئوفي نيست مانند رضا در عالم امکان/ سگي مثل مرا ره داده بين آهوان خويش/ دوصد گل دارد آقا درميان باغ خود اما/ سفارش کرده خاري چون مرا بر باغبان خويش/ ورودي حرم بردم به لب نام جوادش را/ يقين دارم مرا بخشيد آقا بر جوان خويش/ نگوييد از چه رو اينجا چراغان و بقي خاموش/ خجالت ميکشد آقا ز ام بي نشان خويش نمي خواهم بهشتي را که درآن نيست آقايم
آنگاه که سر تا پا عشق و توجه شدي به سوي او و وجودش را بر سجاده ي عشقت احساس کردي و از زيادي گناهان دلت شکست و اشکت روان شد براي او هم دعا کن .. براي او که چشمانش به لبان تو دوخته شده و قلب مضطربش در پي آرامش بخشي دعايي است که تو در حقش مي کني ... تو که به فضل رب اميد داري او نيز به فضل تو اميد دارد .. او که شکوفه هاي دعايش را در دستان پر مِهر تو به وديعت گذاشته تا شايد از خلوص نفسهاي عاشقانه ي تو و اشک هاي بي قرار دلدادگيت ... دعاهاي او نيز رنگ اجابت به خود بگيرد و در
آه آن مرد بعد از اينهمه سال/ تا خيابان دوباره آمده است/ داس او گم شده ، بدون اسب/ زير باران دوباره آمده است/ زاغكي قالب پنيري ديد/ آه بايد پنير هم بخرد/ يك دل سير گريه ديشب كرد/ بايد امروز سير هم بخرد !/ باز دارد چه ساده ميپيچد/ بوي بغضي كه در گلو دارد/ : « مرد گريه نميكند » ... اين است/ با خودش صحبتي كه او دارد
يک روز زيباي تابستاني/ خيابان هوشنگ مطرب/ گذر غلام حيوون/ کوچه ي رمضون خوشکله مهمتربن اتفاق هزاره ي سوم و چهارم و هفتم و نهم و سي و هشتم به وقوع مي پيوندد! خسرو چارخطي، اميد محله به دنيا مي آيد. کسي که سرنوشت محل را آن طور که بايد رقم خواهد زد. آنچنان که در تواريخ آمده است، عزت بخيه والده مکرمه خسرو خان سرِ زه قالب تهي فرموده و جهاني را با دردانه ي خود تنها مي گذارد. بنا بر همين روايت معتبر بود که همسايگان حساب ديگري (حساب جاري طلايي) روي خسرو خان باز کرده و ... ايشان که در محله نخبه
مرحوم علامه طباطبائي را مي توان نام برد که حتي در شبهاي قدر ازيشان نقل شده که يک سماور کوچک روشن مي کردند وتا سحر دو سه تا چاي کوچک ميل مي فرمودند وتا سحر وبعد آن صرفا با وضو رو به قبله و سکوت محض (و اشتغال به فکر ومراتب بالاتر) که از باب مصداق تفاوتي درين موضوع با مرحوم بهجت مطرح مي شود که حضرت ش خلاف علامه بنحوي ميل به طريق سيد بحرالعلوم وفقها داشتند در باب اذکار مرحوم خوشوقت دقيقا درين مساله طريق آقاي حسينقلي همداني را طريق اصيل و بسيار نافع تر وموثر ت
اگر چه برخي اين اظهارات را مثبت و نشان از تبعيت از قانون توسط مشايي نتيجه گرفته اند، اما اين اظهارات حقيقتاً چنين مفهومي را نمي رساند، اولاً که ايشان اقرار صريحي مبني بر رعايت نظر شوراي نگهبان نداشته اند، بلکه بيش از همه، مسئولاني که در اجراي برگزاري انتخابات دست دارند را به رعايت قانون ملزم دانسته اند. از همين حالا مي توان احتمال داد که آقاي احمدي نژاد در صورت رد صلاحيتِ آقاي مشايي، با خروج از راهکارهاي قانوني اعتراض، اعلام کند که شوراي نگهبان از قانون تبعيت نکرده است و با تصورات باطلي که در خص
گاه ماه مي شوي و گاه مي نشيني در نور مهتاب غريب دلت که مي گردم اين سو و آن سو اشک مي شوي بر چشم گل ها مي پيچد صداي گام هايت در نسيم گرم بهار غمگين که مي شوم ابر مي شوي در هواي غم گرفته شهر باران مي شوي مي چکي آرام از دل خسته آسمان مرا در نمي يابي که اين چنين سرگشتگي ها را دور مي زنم نازنين فاطمه اين روز ها بي تو بدجور تنهاييها را درد مي کشم مي دانم همين جايي خيال نيست بودنت در اين کوچه هاي خاک گرفته... که عاري اند از يک ذره حيات... عطر
حضور آگاهانه و فعال مردم بويژه در انتخابات ،همواره نقش مهمي در تحکيم موقعيت ايران در جهان بويژه درميان كشورهاي اسلامي داشته است و انتخابات رياست جمهوري ايران در دو ماه ديگر و در اين زمان اين جايگاه را بيش از هر زمان ديگري تقويت خواهد کرد در جمهوري اسلامي ايران ، رأي و نظر مردم ، سرنوشت ساز است و همين عامل ، نظام را استوارتر مي سازد. مردم نيز باحضور در صحنه هاي مختلف، از جمله انتخابات نشان داده اند که سرمايه هاي اصلي براي پيشرفت ايران و استحکام پايه هاي نظام هستند. مردم ايران همچنان که امرو
ارديبهشت يعني ... من متولد مي شوم ميان ِ دست هاي ِ تو ... ميان ِ عميق ترين جايگاه ِ چشمانت ... ارديبهشت همين خنده هاي ِ توست که آدم را هل مي دهد ميان ِ دنيايي از گل ِ ياس ... ارديبهشت يعني همين ... . . . وقتي صدايم مي زني دلم مي خواهد پلک هايم را بيشتر روي ِ هم فشار بدهم و سعي کنم خنده اَم نگيرد تا بيشتر صدايم بزني تا بيشتر بشنوم اين صداي ِ پر از آرامشت را تا بيشتر بي قرار تر شوم! مقاومتم تمام مي شود و خنده اَم مي گيرد چشمانم را که باز م
پروانه هيچ نيست وفادار و شمع نيز/ آتش به جان هرچه وفا مي زند هنوز/ بر تار تار سينة ما زخم زخم ، چنگ/ دشمن جدا و دوست جدا مي زند هنوز/ من راضيم ز عمر که با سادگي مرا/ يک دوست عاشقانه صدا مي زند هنوز/ دلدار با محبتِ نازک خيال ما/ گاهي سري به خاطره ها مي زند هنوز/ از من سئوال کرد : « دلت باز مي زند ؟! »/ با خنده گفتمش که چرا ! ميزند هنوز !!/ « عابد » اگرچه خسته و کشتي شکسته است خود را به موج موج بلا مي زند هنوز !
در حجره «حجر»را چه هنرهايي است کاينسان يزيديان همه مي ترسند/ بعد از هزارو سيصد و اندي سال لرزان ز هول و واهمه مي ترسند/ خنزير زادگان معاويه شيـــــخ بلامنـازع هاويه/ از نازدانه هاي علي در خوف از بچه هاي فاطمه مي ترسند/ مزدورهاي مکتب ارهابي مفلوکهاي مذهب ارعابي/ روباههاي مشرب وهابي از شير سرخ علقمه مي ترسند/ اين لاشخـور جماعت بي تدبيـر از سفره ي گشاده ي صهيون سيــر/
بهترين گزينه امريکا و اسرائيل در ميان همه گزينه ها جنگ با سوريه نيست بلکه همه اينها و حملات اخير هوايي اسرائيل به سوريه فقط براي ايجاد منطقه امن در درون مرزهاي سوريه با هدف ايجاد پناهگاهي براي تروريست هاي مسلحي صورت مي گيرد که27 ماه عمليات نظامي در نقاط مختلف شهرها و روستاهاي سوريه آنان را خسته، نااميد و به شدت افسرده کرده است به طوري که در صورت موفقيت در به دست آوردن اين منطقه امن، پايگاهي براي آنها و به خصوص
آن قدر نرم و گرم که دستانِ آفتاب!/ آن قدر مهربان که در او جانِ آفتاب!/ اين طيفِ زرد رنگ که بر شانه ريخته/ گيسوي عاشقي است پريشانِ آفتاب/ لب هاي سرخ و خوشگلش همرنگ با شفق/ احساس او لطيف چو بارانِ آفتاب/ لبريزم از غزل، بکشانيد از دلم/ خونابه اي شگفت ز اوزانِ آفتاب/ اين روزها نگاه به هر چيز مي کنم/ رخساره اي است آينه گردانِ آفتاب/ من عاشقم... و عشق جهان بينيِ من است،/
بسم رب الحسين... خداوند شب را مايه ي آرامش قرار داد و همسر را نيز آرامش و رحمت... اما هيچ کدام، آرامشي که نام تو به من ارتزاق کرد نتوانستند... نتوانستند.... از تو گفتن دلي مجنون ميخواهد و من را چه به جنون دل حسين.... من را همين بس که با خيال کربلايت خيال ببافم به وسعت عاشقي ام .... اي آقاي لحظات گمگشتگي دلمان شکسته است... گاهي به کلامي به صورتکي و اين بار دلمان شکسته تر است ... سکوت فريادهاي مردي در کوچه پس کوچه هاي دلم ميخورد به ديوار حيرتم ميجوشد
اين که بگوييم نرخ سودبانکي هيچ نقشي در کاهش تورم ندارد و يا نمي تواند داشته باشد يک نظر غيرعلمي و صد درصد غلط است، اين نظر غير علمي مرا به ياد حرفهاي اشتباه ديگري مانند عدم تأثير نقدينگي بر تورم و يا عدم افزايش نقدينگي در اثر پرداخت بيش از حد در هدفمندي يارانه ها مي اندازد. مسئله ي تأثير نرخ سود نيز در مديريت نقدينگي يک تجربه و اصل پذيرفته شده جهاني در تئوري هاي مختلف اقتصادي است و منوط به اقتصاد سرمايه داري نيز نيست و اي کاش منتقدان به ا
دست هاي دلم کوتاه از سر ِ دلتنگي هايي زرد که پرپر مي کند حجم ِ تنهايي ِ من را و حسي تلخ و دردي کُــــ ـشـــ ـنـــ ـده م.ن تمام مي شوم بـــ ي تـــ ـو اينجا کاش دست هاي ِ گرمت تا ابد سايه بود براي ثانيه هايم تا نسوزند ... از درد ِ بي درمان ِ بـــــ ي تــــ ـو بودن... نــ ــفـــســــ هايمــــ به شماره افتاده م.ن اينجا بــــ ي تـــو
ياسهاي سپيد از سر شانههاي ديوار به کوچه سرک کشيدهاند عطر ياس تمام کوچه را پر کرده است و عطر تو تمام وجود مرا ! ياسها - مثل هر حقيقت زيباي ديگري - ياد تو را در خاطرم زنده ميکند! يادم ميآيد از آن شبي که پرسيدي « ياس، کدام گل است؟ » و من با عشق پاسخ دادم: گلهاي سپيد و لطيفي که عطر مهرباني دارند! و تو تبسم کردي... حالا تمام کوچه پر شده از ياسهاي سپيد و تو نيستي تا من شاخههاي ياس را با مهرباني نشانت دهم و بگويم: « عزيزم! اينها ياسند! سپيد، مهربان، لطيف و سرشار عطر