<   <<   76   77   78   79   80   >>   >

لب خورشيد
 لب خورشيد
گويي امشب پدر از کربلا آمده بود/ دختري در پي بابا به صدا آمده بود/ ناله کو پدرم گوش فلک کر مي کرد/ چون که اين ناله از اين پرده به جا آمده بود/ من خودم دير به فهم آمدم و فهميدم/ به نوا خواني آن شور و نوا آمده بود/ وقت آن بود که ليلا بشود بي مجنون/ سر خورشيد چه زيبا به دعا آمده بود/
تو آرام بخواب
 تو آرام بخواب
و اما ... در تازه ترين جو سازيهايي که کشورهاي مداخله گر در مناقشه سوريه به راه انداخته اند ، مي توان به اظهارات جديد نتنانياهو اشاره کرد . وي که در گذشته ابراز نگراني شديدي از تجهيز ارتش رسمي و قانوني سوريه مي کرد ، اين روزها به شدت از کارهايي که کرده پشيمان به نظر مي رسد و در اظهار نظري جالب عنوان کرده که ، سلاح هايي که غرب به مخالفان سوري مي دهد ، مي تواند موازنه قدرت در خاورميانه را برهم بزند !!! البته اين ترس نتانياهو هم بي ربط و بي دليل نيست . کم نبوده مواردي که گروه هايي به نام اسلام و ب
دو بيدل ِ مجنون زده
 دو بيدل ِ مجنون زده
کاش کسي براي تقدير ِ " من و تو " قيام مي کرد و "غير" را از سر ِ "ممکن" برميداشت... قيام مي کرد و اين همه "فاصله" را بر مي داشت... قيام مي کرد و "ستاره ي من و تو" را مي گذاشت کنار ِ هم بنشينند... کاش کسي قيام مي کرد براي ِ حال ِ دل ِ شوريده ي ِ "من و تو"... شده ايم دو بي دل ِ مجنون زده شده ايم ليلاي ِ تنهاي ِ تنهاي ِ تنهاي ِ ... . . . . . . . . . . به جان ِ همان ستاره اي که ديشب به هق هق افتاد قسم... دلم روشن ست ! چيزي آرامــــ آرامــــ در دلم نجوا
چتر  پلک هايت
 چتر پلک هايت
موج که بالا مي آمد انگار دريا نفس نفس مي زد و نام تو را مي برد و آشفته گيسوي ساحل را چنگ مي زد. ماهي ها خود را به دست موج به خشکي مي رساندند و جشن فنا شدن براي تو به پا مي کردند.و درخت هاي دورو بر از شوري نمک هاي عاشق هيچ گله اي نداشتند.وقتي حرف تو وسط باشد هيچ آفريده اي هوشش سر جايش نيست
نون بيار ، کباب ببر
 نون بيار ، کباب ببر
در روزهايي که خيلي از گروه ها و به اصطلاح جناح هاي سياسي و حتي افرادي در قالب حضور مستقل ، درگير جريانات سياسي و اجتماعي انتخابات رياست جمهوري هستند ، جريان منتسب به دولت و دولتي ها ( ببخشيد منتسب به آقاي مشايي ) ، در پشت پرده ، سخت مشغول رايزني و جريان سازي است تا شايد بتواند از اين آب گل آلودي که اصولگرايان به جوب ريخته اند ، ماهي هايي در حد ماهي هاي اقيانوس بگيرند !
رنگ خزان
 رنگ خزان
انصـــــــاف نيست اين که مــــــرا سر گران کني/ جســـــــــم مـــــرا به درد و الــــــم ترجمان کني/ محتــــــاج بـــــــــاده بــــــر در ي پير مغان کني/ ناکـــــــــــرده کار خود تو چـــــــرا امتحان کني رســـــوا به پيش مــــــــــردم و اهل جهان کني/ بـــــاور بـکن کـــــه از دل و جان دوستدارمت/ در پيش خــود عيـــــان و نهــــان دوستدارمت/ آنچــــــه نــکويي است به همـــان دوستدارمت سوگنـــــد ميخــــورم به قــــــرآن دوستدارمت
طلوعِ چشم هايت
 طلوعِ چشم هايت
يک آسمان ستاره در گوشه ي نگاهت/ چشمانِ خيس جاده خيره شده به راهت/ زلف سياه دام و خــالِ لــبت چو دانه/ دل ها همه اسير يک تکه روي ماهت/ بلبل کجا بداند گل سرخي لب توست/ پروانه مستِ مست از لبخند گاه گاهت/ دستان ســرد باران در دست مهربانت رنگين کـــــمان نشسته آرام در پناهــت/ باشد طلوع خورشيد از سمتِ چشم هايت/ يک آسمان ســتاره در گوشه ي نگاهت/
اي چراغ خانه مولا علي
 اي چراغ خانه مولا علي
باز هم حالم پريشان ميشود/ چشم هايم غرق باران ميشود/ باز هم از قافله جا مانده ام/ چشم گريان ، غرق دريا مانده ام/ باز هم شام غريبان ميشود/ موسم اشک يتيمان ميشود/ داغ جانسوزي به دل افتاده باز/ گويم از دردانه اي معصوم و ناز/ دختري کوچک به کُنج خانه اي/ در فراق مادر فرزانه اي/ گريه سر داده چنان ابر بهار/ گم شده همچون منش صبر و قرار/ درميان هق هق جانسوز باز/ نام مادر مي بَرد با صد نياز/ بين چگونه غرقِ حيرت مانده است/ گوييا صد دفتر غم خوانده است/ موي خود
علي غريب تر از هميشه
 علي غريب تر از هميشه
بيشتر كارها به دوش اسماء است آخر علي چگونه مي تواند دست بر كاري ببرد! اگر امر خدا نبود به گمانم كار غسل را نيز نمي توانست تمام كند... در اين خانه... در اين كوچه... در اين شهر... اصلا در اين جهان... فقط فاطمه (س) حرف علي(ع) را متوجه مي شد...ديگر كسي را نداشت كه حرف دلش را بزند...تا فاطمه (س) بود علي اصلا نيازي به حرف زدن نداشت... به هم كه نگاه مي كردند بر غم همه ي عالم چيره مي شدند بر غم حسن (ع) بر غم زينب(س) بر غم حسين(ع) اصلا به همديگر كه نگاه مي كردند،
يک بغل بقيع
 يک بغل بقيع
دلم يک بغل پر از بقيع ميخواهد تا بنشينم و چادر سياهم را خاکي کنم اخر "چادر مادر" در "کوچه" هاي مدينه..... ميخواهم بروم و کنج خانه ي مولا زانوانم رو را در اغوش بگيرم و کز کنم رو به "در" بنشينم و ارام پلک زندانبانم اشک هايم را رها کند و ازاد شوند و بريزند براي غم "مادر" براي مظلوميت "مولا"ي خانه نشينم براي "غريبي" امامم حسن (ع) براي بغض خانه کرده در "گلو"ي امامم حسين(ع) براي "غم" هاي دل زينب(س) باز نگاهم به "در" مي افتد و.... "پهلويم" درد ميکند!!!
نقشه شوم براي حجاب
 نقشه شوم براي حجاب
اين روزهاي آغازين سال نود و دو در خبر ها که گشت بزني به دو موضوع مي رسي - البته به جز انتخابات ! موضوع اول ، يک پروژه جديد که دشمنان براي انقلاب ما طراحي کرده اند به نام " فحشاي بهاري " که به رالحتي در داخل کشور مون در حال انجام است . و موضوع دوم که البته خبرش از قبل از عيد هم شنيده مي شد و اون هم چيزي نيست به جز " آکادمي موسيقي گوگوش " که در اون خانمي به نام ارميا برنده ميشه
بازي ِ واژه ها
 بازي ِ واژه ها
مي داني هر طعم براي ِ خودش طعم ِ محشري ست باران هم پيچکي مي شود لابه لاي ِ اين واژه ها ... آن قدر محو ِ واژه ها شده اي که ديگر سکوت هم از يادت مي رود مي فهمي که چه مي گويم نه؟ انگار کسي با اين حرف ها برايت الا بذکر الله بخواند و تو آرام شوي و بغض هايت را جا بگذاري جايي ... همين حوالي زير ِ باران
بغض بقيع
 بغض بقيع
خدايا کبوتر دلم بي تاب مدينه و قبر ستان بقيع شده... مجنوني شده که ليليش را ، عاشقي شده که عشقش را آنجا مي يابد .. . و بي پناهي است که پناهش را آنجا يافته ... گم شده اي است که خودش را در خاکهاي بقيع پيدا کرده ... و گم کرده راهي است که روشنايي مسيرش را در نور خفتگان آنجا يافته است ... او روحش را در خاک بقيع جا گذاشته .... خدايا ! اين خواسته اش را بر آورده ساز و محفل آرامشش را در کنار بقيع قرار بد
عنصر کشف نشده
 عنصر کشف نشده
در طبيعت يک عنصر کشف نشده وجود دارد که ماهيتش در رابطه با متافيزيک هستي مي يابد؛ و آن عنصر، عنصريست که به شدت از خويش نوري ساطع مي کند که شعاع آن به اعماقي رسوخ مي کند که حد نفوذ هيچ صوتي به ثغور آن نمي رسد. عنصري است که ناممکن ها را ممکن مي کند و چرخيدن چرخ هاي تکامل بشر را سرعتي مي بخشد که هر چوبي لاي آن چرخ ها متلاشي مي شود.
تنهاترين مرد!
 تنهاترين مرد!
گريه مي کنم که مبادا بعد از تو زندگي ام طولاني شود.... دلم را لابلاي همين خاک، پنهان مي کنم و مي روم... مي روم به دنبال او و فرزندان اش... که محشري است به پا در دل هايشان... مي روم قدري ناله زنم مگر آتش درب خانه خاموش شود در دل شان... السلام عليک يا قرة عين الرسول... السلام اي بانوي دل شکسته... آرام بخواب نور زمين و آسمان... منزل مبارکت............گريه‌آور
کابوسهاي هرشبي
 کابوسهاي هرشبي
آه شاعر تو خواب رفتي و باز بيتهاي ترت کبوتر شد بيخبر مانده اي ولي اين بار غزل نوبرت کبوتر شد از همان روزهاي کودکي ات، وسط خواب راه ميرفتي ولي امشب دلت زبانه کشيد، بعد خاکسترت کبوتر شد و منم اينکه خواب رفته ام و دوست دارم دوباره گريه کنم مثل آن شب که بين رويايم، ناله ي آخرت کبوتر شد...
گل ياس آرام گرفت
 گل ياس آرام گرفت
نور چشم پدر بود و آرامش بخش او... برق چشمانش محو مي کرد آثار خستگي را از روح پدر و لبخندش نشاط بخش خاطر آزرده ي پدر مي گرديد ... در کودکي دست تقدير سايه ي مهر مادر را از سرش برداشت و او را به دست رسالت سپرد .... روزهاي عمرش در اوج روزهاي سخت رسالت پدر طي مي شد .. و وقتي روح پدر بزرگوارش از لجاجت و عناد قوم آزرده مي شد
جشنواره چند قدم تا بهار
 جشنواره چند قدم تا بهار
ضمن تشكر از همه عزيزاني كه در ارسال شعر و شركت در نظر دادن دست اين حقير را گرفتند . و عذر خواهي كه نتايج ، قدري دير اعلان شد . منتظر نظر دادن برخي از دوستان بوديم . قبل از اينكه نتايج را ببينيد اين چند نكته را مورد توجه قرار دهيد : 1- بقول حافظ : « دارم از زلف سياهت گله چندان كه مپرس ! » ... از عزيزان غير شاعر انتظاري نبود امّا عزيزان شاعر مي توانستند در اين جشنواره پررنگ‌تر از اين حضور داشته باشند و مخصوصاً در نظر دادن براي داوري ؛ براي برخي از اين عزيزان دو تا سه بار پيام فرستاده شد و از
گل ريحان
 گل ريحان
بسم رب الزهرا/ بي تو يا فاطمه با اين همه غوغا چکنم/ من سر گشته درين ورطه ي غمها چکنم/ بيت الاحزان تو بعد از تو دگر جاي منست/ من درين وادي غم بي کس و تنها چکنم/ فاطمه واژه ي خير است گل ريحان است/ سبب خلقت عالم شرف نسوان است/ همسري که گره از کار علي بگشايد
سه اشتباه تاريخي
 سه اشتباه تاريخي
اين روزها اوضاع اصولگرايان خيلي خوب به نظر نمي رسد . متاسفانه اين بار هم همانند سالهاي قبل ، همان اشتباه هميشگي در حال تکرار است . البته به نظر چون اين راهبرد تخريب و بي اخلاقي در خصوص مبارزه با اصلاح طلبان جواب داده است ، دچار نوعي توهم شده اند و اين بار قصد دارند اين تاکتيک را بر عليه خودشان به کار ببرند

<   <<   76   77   78   79   80   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003