سلام بر فرزندان عصمت.. آن هنگام که بر بالاي بستر مادر ميگريستند.. و براي شِفاي مادر دعا مي کردند.. سلام بر زينب(س).. آن هنگام که مادر حسن و حسينش را به او مي سپارد.. سلام بر حسن و حسين(ع).. آن هنگام که بر روي جنازه مادر افتادند.. و دو دست مادر آن ها را در آغوش گرفت... سلام بر زينب و ام کلثوم(ع).. آن هنگام که غريبانه و در نيمه شب.. به تشييع جنازه مادر مي پرداختند.. سلام بر علي(ع).. آن هنگام که فاطمه اش را به خاک سپرد.. رو به سمت حرم برادرش،رسول الله فرمود و
نقد کردن را دوست دارم...نقد ِ فيلم را بيشتر... از کدام قسمت شروع کنم نمي دانم!اما مي دانم که در کل ، پس از ساعت ها تفکر ، فهميدم که رسوايي ِ ده نمکي را نپسنديدم! نه از آن مخالفان ِ دو آتشه ي آقاي ده نمکي هستم که چون مهر ِ"ده نمکي" با "يـــــــــ" کشيده آخر تيتراژ اول و اول تيتراژ آخر خورده زبان به نقد بگشايم ؛ نه از آن فداييان ِ جان بر کف ِ ايشان که برايم حرفشان حق باشد و فيلمشان فتوا!
در اين چندماهه، تقريباً هفته اي نيست که رييس جمهور در سخنراني هايش سه جمله را تکرار نکند، يکي اين که رأي رهبري مخفي است و اين که ايشان فقط يک رأي دارد و اين که هيچ کس نبايد رهبري را به نفع خودش مصادره نمايد. ديروز نيز آقاي احمدي نژاد در دور جديد سفرهاي استاني اش که با سمنان شروع شد،
به طرف سنگ انداز هم نمي تواني چيزي پرتاب کني، کنار و پشت و چپ و راست عزيزانت پنهان شده. مي ترسي به عزيزانت بخورد...اگر اموال، حيثيت، سرمايه ي مردم دستم نبود، اگر بار امانت شيشه ي مردم را نمي کشيدم، اگر موضوع فقط به شخص سيد محمدرضا فخري بر مي گشت، داستان فرق مي کرد. چه کنم که امانت دار بار شيشه ي مردم ام... نمي توانم روي امانت مردم ريسک کنم.خدايا عذر ما را بپذير و ما را ببخش.
تا کي خـــــــــــــزان باشدي فصل بهـــــــار ما/ آتش بســـــــوزدي چمـــــن و گلــــــــــــزار ما/ در خــــاک و خون فتــــــــاده دل بيقــــــرار ما/ سمبول بخت بَد شــــــده است روزگــــــــار ما/ يک آشنــــــــــا نشد که شود غمگســـــــار ما/ خوبــان به ناز و نعمت و مــا دل شکسته ايم/ از رنجِ هستـــــــي و فلکش سخت خسته ايم/ بر پاس ِ دوستـــــي و وفــــــا عهد بسته ايم/ شبنـــــــــم صفت به برگ گل ِ ما نشسته ايم/ تبخال کــــــــرده است لبِ چون شــــــرار ما/
من هنوز دارم حرف مي زنم و تو داري ايستاده يک انتهاي روشن را نماز مي کني....من زير لب حرف مي زنم و دورو برم تمام آفرينش تکرار واژه هاي مرا نامه مي کنند و زير بال کبوتري سپيد راهي آسمان مي کنند و حالا دور سرت چرخ مي زند دفتري از حرف ها و واژه هاي من ... تو چقدر حس غرور مي دهي وقتي که آرام و سر به زير
نامت از روز ازل بود تسلا مادر!/چشمهايت در ِ اسرار ِ تولا مادر!/ چادرت خاك به سر مي كند انگار هنوز/وقتي از كوچه تو رفتي به تـقـــلا مادر!/آتش از شرم دوچشمت به خودش مي پيچد/مي رود در پـــس ديـــوار به نجــــــوا مادر!/دستهايي كه تو را غرق كبودي مي خواست/تا ابـــــد پـــرشــــده از لعنت دنـــيا مادر!/آسمان لحظه ي نيلي شدن صورت تو/شده بود از غم و اندوه ، چو مولا مادر!/تاب مي خورد زمين تا كه بگويد با تو شده گهواره ي م
يقيناً با افزايش نقدينگي، نرخ تورم نيز دچار تغيير مي گردد، اما در جايي که دولت نتوانسته است تورم سال قبل را به خوبي مهار کند، در واقع افزايش حقوق، جبران تورم سال قبل را مي کند و در صورتي که اعمال نشود، عملاً دولت بين اين افزايش حقوق و کاهش شديد قدرت خريد کارمندان، بايستي اولي را انتخاب کند و اين که عدم افزايش حقوق، موجب افزايش مفاسد اداري، رويکردن به چندشغلگي، به هم خوردن آرامش خانواده، افزايش طلاق و کاهش بهره وري نيروي کار مي گردد.
شايد روزي که آمريکا نقشه خاورميانه را در سالهاي دور تهيه مي کرد ، هر گز فکرش را هم نمي کرد که بعد از گذراندن سالهاي نسبتاً خوب ( از نظر پيشبرد اهداف مستکبرانه اش در خاورميانه ) به يکباره بخواهد نقشه مورد نظرش را چندين بار تغيير بدهد . البته اين تغيير در سالهاي نه چندان دور و با انقلاب شکوهمند اسلامي ايران يک بار صورت گرفت و با دفاع جانانه مردم غيور اين مرز و بوم در هشت سال جنگ تحميلي ، دوباره مجبور به تغيير آن شد ولي اين روزها با شتاب تحولات مثبت در جمهوري اسلامي ايران ، مجبور به تغيير اين نقشه
چراغ روشن نمي کنم در خانه اي که به تاريکي نشسته است مي ترسم اشک هاي پدر فاش شود... سوي چراغ دل بسوزاند و شعله اش ، در ! قدم نمي گذارم به کوچه از وقتي که خاک بر چادرت نشست و برسر دنيا ! و پدر درد هاي کبودش را در چاه مخفي کرد... از وقتي که اسماعيل ات را به قربانگاه بردي و آتشي را که ابراهيم تاب نمي توانست بياورد به گلستان خون نشستي بين در...ديوار...مسمار... ديگر بزرگ شده ام مادر آنقدر
ايده داشتن اينترنت سالم که سالهاست بر زبان مسئولين امر مي گردد و ديگر شبيه يک شعار گرديده ايده بسيار خوبي است اما زماني که موجبات آنها نيز فراهم گردد. اينکه موتور سرچ گوگل در کنار فوايد بسيار بالايش امکان دارد راه را براي اقدامات ناشايست فراهم آورد منطقي است اما زماني مي توان مانع از کارکرد آن در ايران شد که موتوري بومي با قدرت آن توليد کنيم بعد به کاربران بگوييم که بياييد و موتور بومي را جايگزين گوگل کنيم. يا بستن جيميل و ياهو که بيشتر ابزار جاسوسي است
شايد يکي از عواملي که باعث توهم برخي از به ظاهر سياسيون در دوره هاي قبلي شد ، بستري ست که با نام " ظهور انسان هايي با تابعيت بين المللي " مشهور است . در اين شکل از ساختار بندي شخصيت سياسي يک فرد مدعي سياست مداري ، وي کم کم خود را به جاي اينکه متعلق به کشور و فرهنگ و قوم خود بداند ، خود را متعلق به گستره وسيعي به اندازه تمامي پهنه ي گيتي مي داند . البته اين سبک از تغيير در ساختارسازي سياسيون اصلاً چيز غير متعارف و غير عرف و نا همگوني نيست ولي متاسفانه به دليل عدم ظرفيت پذيري کافي توسط برخي از افر
و اما فتح خيبر خودش داستاني دارد که در شعار طرفداران مشايي آمده است، اين آقايان به فرمان کدام ولي مي خواهند درب کدام قلعه را فتح کنند خودش داستاني دارد، که نه به ولايت مداري شان مي آيد و نه به بازوان ستبر!!! عقل و بصيرتشان. اصلاً کسي که خودش به اميد استکبار تبديل شده است چگونه داعيه ي مبارزه با استکبار را مطرح مي کند؟!
ديروز باران را به خاطر طراوت ، سر زندگي و نشاط بخشيش دوست داشتيم ... صورتمان را به زير باران مي گرفتيم تا طراوتش شادي بخش گونه هايمان باشد .. . صداي ناودان را ترانه ي شادي مي شنيديم و همنوا با او شده سرود " باران باز باران ، با ترانه "مي خوانديم ... در زير ريزش تند باران مي خنديديم و صداي خنده هايمان موج شادي را به دلهاي کوجکمان هديه مي کرد .. و امروز باران را براي همنوا شدن با اشک هايمان مي خواهيم ... صداي آهنگ دلتنگي هايمان را از ناودان شنيده و با او زمزمه مي کني
لب فرو بستن نگفتن تا به كي؟/ داغ در سينه نهفتن تا به كي؟/ روز شيعه شام اندوه و غم است / كار او اندوه و اشك و ماتم است/ در مدينه مرغ دل پر مي زند / بر امير المومنين (ع) سر مي زند/ غصب شد از حضرت زهرا (س) فدك / نا توان شد جسمش از ضرب كتك/ در ره حفظ ولايت فاطمه (س) / شد سپر بهر علي (ع) بي واهمه/ كينه بيرون شد در آن روز از غلاف تا كه در دين آورد صد انحراف منحرف گرديد راه مسلمين گه به چپ مي رفت و گه سوي يمين كينه ها و بغض هاي دشمنان
جامعه روز به روز در حال گسترش و آدمي چنان غرق در ماديات زندگي شده است که چندان اهميتي براي مسائل و روابط اجتماعي قائل نيست.در صورتي که همين روابط اجتماعي زمينه ساز پيشرفت و موفقيت همه افراد جامعه خواهد بود.انسان هايي که از روابط اجتماعي خوبي برخوردارند جزء افراد موفق محسوب مي شوند چرا که همين روابط آنهاست که باعث مي شود بتوانند اعتماد گروهي را جلب کرده و به جايگاهي مطلوب برسند.
تــا اوج چـرخ غلغــله برپــــا کنم کم است/ جان را فــداي ســــــرو دلآرا کنم کم است/ روح و روان ســــوي مسيحا کنم کم است/ دل را غــلام درگـــــــــه ليلا کنم کم است/ مجنون صفت روانـه ي صحرا کنم کم است/ عشق تو شعــــله ور شده است آتشين من/ افتـــــــــــــاده است مدعيـــان در کمين من/ اي هست بودي زندگي، ايمـــان و دين من/ گـــرد غبــــــــار راهي تــــــرا نازنين من/ با نـاز عاشقـــــــــــانه دلآسا کنم کم است/
بند بند دلم مي لرزد وقتي صداي باران مي آيد و نسيمي بوي خوشت را به من مي رساند.....تمام دلهره هايم مثل باران يکهو مي ريزد روي زمين....اضطراب ديدنت بد جور دست و پا گير است.....وقتي که راه مي روم و مدام دورو برم را نگاه مي کنم.... و باران مي بارد و تو روي سر و صورت و شانه هايم خيس مي خوري و زير گوشم حرف مي زني و من دنبال تو مي گردم در خاطره هايم......من با تو انگار تمام دنيا را خاطره دارم وقتي خودم تجسم تمام خاطره هاي با تو بودنم....... نمي داني من با دست هايم تو را مي بينم....با چشم هايم تو
مدارا مي کنم با کابوس هايي که بر خواب هايم مي تازند از وقتي که روز هاي زمينگير پشت پريشاني کلمات هرشب برايم ترانه ي خواب مي خواند و من تعبير خواب هايم را گريه مي کنم... *** به قولي که داده ام عمل مي کنم ؛ برمزار گنجشک ها بي بال مي نشينم... بي حوصلگي هايم را برشاخه درختي مي نشانم که آشيانه ي گنجشکي بود... و زخم هايي را که از نگاه عابران بر مي خيزد
دلتنگي امانش را بريده بود حوصله هيچ کس و هيچ چيز را نداشت چادرش را سر کرد کيف دستي اش را برداشت و دفترچه ي خاطراتش را داخل آن قرار داد نمي دانست بايد به کجا برود در را که بست طعم تلخ نگاهِ زن همسايه را چشيد اما به روي خودش نياورد زنِ همسايه عادت داشت رفت و آمد تمام دخترانِ محل را زير نظر داشته باشد طبق معمول ، ايستگاه اتوبوس خالي از مسافر بود روي نيمکت نشست و زل زد به خيابان و ماشين هايي که در حال رفت و آمد بودند بعد از دَه دقيقه اتوبوس زرد رنگي در ايستگاه متوقف شد