<   <<   56   57   58   59   60   >>   >

بايد دلم را بردارم
 بايد دلم را بردارم
ذغال را برداري و بکشي روي ِ ديوار ِ سفيدي، سياه مي شود. اگر تازه تازه پاکش کني؛ اميدي هست. اما اگر بگذاري بماند مي ماند که مي ماند که مي ماند. شايد براي هميشه. من هم بايد يکي از همين شبها دلم را بردارم و بروم. هر چند به مدد ِ حق هنوز هم از ميان ِ کلي دود و دم و آلودگي و سياهي نفس مي کشد. بايد تا دير نشده کاري کنم. بايد دلم را بردارم و ببرم بياندازم ميان ِ اين روضه ها. ميان ِ اين
حسين مرد مذاکره بود
 حسين مرد مذاکره بود
منطق حسين منطق مذاکره بودنمي دانم چرا اين جوري حتي براي محبان اهل بيت جا افتاده که امام حسن صلح کرد و امام حسين جنگيد و حتي برخي متدينين ما بين اين دو بزرگوار مقايسه ميکنند که يعني امام حسن مرد مذاکره بود و حسين مرد جنگ!پس نتيجه بگيريم که ما يک امام ليبرال داشته ايم و يک امام انقلابي!مگر ميشود منبع فيض الهي دو استراتژي متفاوت داشته باشندحسين
لبي که تشنه بود
 لبي که تشنه بود
بيابان بود و يک دنيا صداقت /ميان مردمان در يک برابر /طفيلي بود ، آهسته مي خواند /خداوندا خدايا تشنه هستم /کمي آب و کمي نان و کمي رحم /از اين نادشمنان دين اسلام /گره در چهره مي انداخت بابا /چرا بايد چنين باشند اينها /جواني در کناري ماه مي ديد /به رويش خنده اي ميزد به ناگاه /وليکن در دلش موجي شعف بود /براي ديدن آن يار بالا /زني آهسته شيون ، ناله ميکرد /براي غمگساري از برادر /برادر در کنارش ، در آتش تب /لبانش خشک ، پيشانيش گرم
غنچه ي شش ماهه
 غنچه ي شش ماهه
نشد که بوسه زنم بر تو لحظه آخر / شده چو عقده برايم بگيرمت در بر/ سفيد مانده فقط از تنت گلوي تو/ فداي گردن ازتار موي نازکتر/ حسين گفته براي تو آب خواهد خواست/ببخش شير ندارم دهم تو را مادر/ به دامنم که تواني براي گريه نبود /به روي دست پدر از چه ميزني پرپر
قلب ِ کبوتر
 قلب ِ کبوتر
به پرواز زنده است ... عشقش اوج گرفتن در آسمان آبي است و رفتن تا بي نهايت افق او قطره ايست در دل آسمان آسماني که قطره را هم در مي يابد به دلتنگي آسمان دلتنگ مي شود و به بارش چشمان پر مهرش بر دشت او نيز بي صدا مي گريد نبض قلب کوچک کبوتر در دستان آسمان است و پرواز رمز زنده ماندنش ... به بهانه ي آب و دانه اسير بند تنهاييش نکن کبوتر نيز خسته مي شود او نيز دلتنگ و دلشکسته مي شود به شاخه اي نياز دارد به تکيه گاهي به نقطه ي آرامشي بگذار بر درخت احساس بنشيند
قافيه هاي يخ زده
 قافيه هاي يخ زده
زمين چوآتش سوزان ولي زمان يخ زد/ به ظهر حادثه تاريخ اين جهان يخ زد/ صداي العطش از ناي كودكان برخاست/ فرات و دجله بخشكيد و نهروان يخ زد/ علي اصغر شش ماهه روي دست پدر/ و قلب سنگ تر از سنگ دشمنان يخ زد/ به زير سم ستوران تن امام شهيد/ و قلب خواهر زاري كه ناگهان يخ زد /
تاريخ شاهد عاشورا
 تاريخ شاهد عاشورا
کربلاسرزميني به وسعت همه ي تاريخ از ازل تا ابد براي مشق گرفتن از عاشورا و پيداکردن راه اسمان از زمين خاکي راهي که سيداشهدا (ع) و اصحابش براي ما رسم کردنند که راه گم نکنيم در ظلمات و تاريکي دنيا اين گم کردن راه باعث بوجود امدن واقعه اي شود مانند کربلا براستي چه شد که خون سيدالشهدا (ع) و اصحابش را بي شرمانه بر زمين بلا ريختن خون حضرت در زماني بر زمين گرم کربلا ريخته شد که کم نبودن
ماجـــــــراي عشـــق
 ماجـــــــراي عشـــق
جمعه ها اين دل هوايي مي شود/ شک ندارم کربلايي مي شــــــــود/ مي رسد از دور بوي سرخ سيب/ مي رسد صوت خوش امن يجيب/ دل زند پر تا حريم شاه عشــــق/ آســــمان در آسمان تا ماه عشق/ عشق يعني حا و سين و يا و نون/ قتلگه گردد شبيه جــــــــوي خــون/عشق يعني سر جــدا از پيـــکرش/ تيـــــــر بر فـــــــرق علي اکـــبرش/ عشق يعني مشک پاره روي خاک/ ناله ي ساقي ، اخا ادرک اخــــاک/
نذر عشق شش ماهه
 نذر عشق شش ماهه
پا به پاي غم من چشم تو از خواب افتاد/ آتش داغ لبت بر جگر آب افتاد/ دامن خالي من پر شده از گنج گران/ بس که از ديده ي تو گوهر ناياب افتاد/ آسمان خنده به لبهاي تو مي خواست ولي / چاره ي اشک تو از شانه ي مهتاب افتاد/ اشک من باز کند پنجره اي رو به فرات/ جاي غم نيست اگر قفل بر اين باب افتاد/ بس که پيچيد علي خيمه به خيمه غم تو/ زورق هر دل بي آشفته به گرداب افتاد/ اصغرم ! اشک من و ناله تو بي ثمر است/ از لب تشنه ي تو فاصله تا آب افتاد/
آبروي پيکر عشق
 آبروي پيکر عشق
اي شفق از خونِ تو رنگين شده/ دينِ پيمبر زِ تو تمکين شده/ هر دو جهان قيمتِ خونِ تو نيست/ غيرِ خداوند نداند که چيست؟/ آينه­دارِ احديّت تويي/ يوسفِ مصرِ ابديّت تويي/ نامِ تو سرلوحه­ي لوحِ ازل/ عاشقِ نامِ تو حقِ لم يزل/ بارگهِ قدسِ تو رتگِ فلک/خادمِ دربارِ تو خيلِ ملک/ خاک نشينِ حرمت خاکيان/ معتکفِ کويِ تو افلاکيان/
ناله ي غم مي آيد
 ناله ي غم مي آيد
همه مي آيند کوچک و بزرگ پير و جوان زن و مرد .. مجلس حسين (ع) مجلس يک رنگيست مجلس همدليست بالا و پايين ندارد .. صدر و انتها نمي شناسد .. جا و مقام پشت درهاي حسينه ي به زمين گذاشته مي شود و لباسها يک دست لباس عزا و ماتم مي شود و عشق حسين مي شود کعبه ي جانها ... در و ديوار به رخت ماتم عزا بسته اند و آسمان نوحه سرايي مي کند و بغضش در دل ابر رها مي شود ...
فرياد ِ خسته
 فرياد ِ خسته
دلم براي با تو بودن تنگ شده است ... براي لحظات گفتن از تو و خواستن از تو نگاه کردن به عشق تو و لبخند زدن به مهر تو تنگ شده است ... ديريست از دنيايي کودکي خارج شده ام .. واژه ها هم بزرگ شده اند و مفاهيم در معاني آنچناني خودنمايي کرده سخت بودن فهم خود را به رخ يکديگر مي کشند و من به دنبال همان واژه هاي کودکي کاشانه ي دل را
مشك خالي
 مشك خالي
مشك خالي به دوش سقا بود/ ساقي اما ميان دريا بود/ بر لب آب بود و لبش/ خشك و تفتيده مثل صحرا بود/ جز خدا هيچ كس نبود آنجا/ با خداوند خويش تنها بود/ دست او پر ز آب بود اما/ ياد لبهاي خشك مولا بود/ آب را ريخت روي شط فرات/ گر چه آبش بسي گوارا بود / كرد پر آب، مشك را اما/ در دل او هزار غوغا بود/
نمايشگاه مشهد
 نمايشگاه مشهد
سلام عليکم نمايشگاه مشهد به مدد خداوند متعال و به ياري دوستان مشهدي برپا شد. روز پنج شنبه 4 مهر ، مراسم افتتاحيه داشتيم و در خدمت دوستان مشهدي و عزيزاني از شهر هاي ديگه بوديم. مکان : فرهنگسراي بهشت و ساعت مراسم از 17 تا 19 بود. برنامه با تلاوت کلام وحي که جناب دخو انجام دادن، شروع شد. بعد در مورد برنامه هاي گدشته و برنامه هاي آتي انجمن عکاسان پارسي بلاگ و نمايشگاهها و مسابقاتي که داشتيم صحبت کرديم. سپس در خدمت استاد خاتمي بوديم. استاد خاتمي در مورد رشد عکاسي در بين کاربران فضاي مجازي صحبت
بومي سازي با سمن
 بومي سازي با سمن
سمن در غرب بيشتر حول محورهاي عام المنفعه اي مانند حفظ محيط زيست، حقوق بشر و کمک به اقشار ضعيف و ... شکل گرفته است و عملکرد موفقي هم از خود نشان داده اند اما در فرهنگ غني اسلامي و ايراني ما، امور ارزشمند و مفيد، بسيار بيشتر از اموري مثل محيط زيست است که اگر همان سمن هاي بخش محيط زيست را هم داشتيم بسياري از مشکلات کنوني جامعه را عملاً نداشتيم. همينک
اينجا فقط بايد مُرد
 اينجا فقط بايد مُرد
انار ِ سرخ ِ سرخ ِ سرخ با دل ترک خورده تا حالا ديده اي؟ آب ِ انار از ميان ِ دل ِ ترک خورده اش سر مي خورد ... دست هاي من و تو حساسند ... گلوي من و تو حساسند... مي سوزند ... از لمس ِ خون ِ دل ِ انار ... اصلا مگر خون ِ دل ِ انار، خوردن دارد؟ تو بگو دارد؟ انقدر آه کشيده ... انقدر آه کشيده که دلش خون شده...خوردن ندارد آه ِ دل ِ انار ... خوردن ندارد ...
بغض گلوي برادر
 بغض گلوي برادر
غم برادر ، از پا در مي آورد خواهر را تار به تار ، موهايش را سفيد مي کند مضطر مي کند دلش را باراني مي کند آسمان نگاهش را مي شکند کمرش را و رمق از پاهايش مي گيرد.. زينب را ، غم حسين اينگونه از پا در آورد زينب ، دار و ندارش حسين بود زندگي اش حسين بود با ذکر حسين لب باز مي کرد با ياد حسين نفس مي کشيد با عشق حسين زندگي مي کرد...
دل ِ شکسته
 دل ِ شکسته
مي تپد هر لحظه و ثانيه هر تپشش به عشق است و هر نبضش به مهر ... جايگاه محبت است و دوستي پاکي ها را تصديق مي کند و مهرباني ها را به جان مي خرد کوچک است اما گنجايشش بي نهايت است شادي را به لبخندي بر لب مي نشاند و غم ها را با اشک همرهي مي کند در لحظات ناب بندگي اتصال به جريان قوي مهر او بر قرار مي کند
مثنوي شهادت
 مثنوي شهادت
دلـــم دارد هــواي کـــوي ياران/ وَ دائم چشم هايم سوي ياران/ همان ياران ، که از اينجا گذشتند/ هـمان هايي که ديگــر برنگـشتند/ به لب هاشان فقط ذکر خدا بود/ به دل هاشان ، اميدِ کــربلا بود/ شـــــهادت بود تنـــها آرزوشــان/ و بغضي سرخ و خونين در گلوشان/نمـــاز شــب به سنگــر بود برپا/ فـــــراري مي شدند از دار دنيا/ غــمِ عباس در چشمانشان بود/ حسين بن علي در جانشان بود/
صبح هلي کوپتري
 صبح هلي کوپتري
اول يک صبح پاييزي خيلي چيزها ممکن است آدم را از خواب بيدار کند. هرچند خستگي چند روز کاري و تحصيلي را ذخيره کرده باشي. مثلا روز قبلش سحر نرسيده به يزد در ايستگاه اردکان از قطار تهران پياده شوي تا صبح زود به حاجي آباد زرين برسي و يک روز شلوغ و پر رفت و آمد تا شب و خواب ديروقت هم داشته باشي... باز هم خيلي چيزها ممکن است آدم را از خواب بيدار کند! حالا هرچه پتوي مهربان پادرمياني کند و برايت لالايي هاي گرم بخواند! ولي بيدار شدن اجتناب ناپذير است در صبحهاي پاييزي! در قديم مردم در روستاها با صداي خرو

<   <<   56   57   58   59   60   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003