کوچه ها رنگ ماتم گرفته حسينيه ها فرياد يا حسين (س) سر مي دهند و دل آهنگ عشق به حسين را در ضرب آهنگ مژه ها و پرده ي نازک چشم به سوز دل بر گونه ها مي نوازد داغ مظلوميت صحراي کربلا شهر را در غم خود فرو برده و فرياد العطش کودکان آب را به اشک روان کوچه ها بدل ساخته است
يکي از شبهاتي که عليه شعار "مرگ بر آمريکا" مطرح مي شود اين است که به آيه اي که در آن خداوند "سب" خدايان کافران را منع مي کند، استناد مي کنند و مي گويند "مرگ برآمريکا" سب است و اگر ما به آنها توهين بکنيم، آنها نيز به ما توهين مي کننداکنون با فرض اين که "مرگ بر آمريکا" لعن است، شبهه اي که مطرح مي شود اين که اگر آنها هم شعاري مانند آن عليه ايران بدهند چه؟! آيا اين شعار به ضرر ما نخواهد بود؟! پاسخ گفتن به اين سخن در حالي که چند روزي از 24 ذيحجه، سالروز مباهله نگذشته، چندان کار مشکلي نيست. آيه و داست
امروز بيست و پنج سالگي ام را مي گذارم پايين پاي سنگ مزارت و مي روم تا نهال نيمه جواني ام را تو بالنده کني؛ مثل خودت، مثل دوستانت؛ نگاهم مانده روي نفوذ چشمانت در قاب عکسي بزرگ به نامت، که رويش نوشته اند:"مجيد جان، شهادتت مبارک" و دستم را جلو مي برم تا بنويسم:"تولدت مبارک آقا مجيد، تولد 25 سالگي ات، عمليات مسلم ابن عقيل، سومار...و منتظر مي مانم که تو تبريک بگويي تولدم را، تهران، ولنجک، کهف الشهدا...يقين دارم که بي دليل نخوانده اي مرا!
رايت ريا چشم ها را کور و آوازه ي سمعه گوش ها را در پوشش خويش کر کرده است. کرکره ي چشم ها فرو افتاده است. سوراخ گوش ها حفره اي است تا اعماق ظلمت و جهالت. دل ها عفونت خانه اي است آکنده از "هوا"ي آلوده ي عجب و غرور و شهوت و شهرت و ... چشم ها روزنه اي هستند تا فطرت بتواند آرايش هستي و جمال هستي آفرين را تماشا کنند. و نيز منفذي که آگاهي ها از آن منفذ و مجرا به دل راه مي يابد و سرزمين دل را سيراب مي کند.
سينه سوز داغ آل مصطفي (ص)/ بشنو از من ترجمان کربلا/ کربلا يعني حديث عشق ناب/ تشنگي اما ميان شط آب/ کربلا يعني همه عشق و جنون/ غوطه خوردن در ميان شط خون/ کربلا يعني که سرمستي ز مي/ راس خونين رفته بر بالاي ني/ کربلا يعني نواي بي نوا/ بر سر ني نغمه ي قالوا بلي/ کربلا يعني که باغي سوخته تير کين حلقي به دستي دوخته
شايد براي تو هم پيش آمده باشد. در اين روزگار هزار رنگ براي تو اتفاق هايي مي افتد که آن ها را براي خودت نمي پسندي و روي آن ها نام شر مي گذاري. اتفاق هايي هم مي افتد که اتفاقا به دلت مي نشينند و آن ها را براي خودت خير مي داني. يا در نقطه ي مقابل اتفاق هايي هستند که در نظر تو خير هستند و رخ دادنشان را خوب مي داني
به تو دلبسته ترينم/ اي وطن ،اي سرزمينم/ من درين خاک ريشه دارم/ عشق من ،ايران زمينم / مهرتودرسينه دارم/ جان به راهت مي سپارم/ واسه آزادگي تو/ ترسي از دشمن ندارم/ دوس دارم شاد باشي/ تا هميشه ،تاکه هستي/ دورباشد ازتو نيرنگ/ خودستيزي،خودپرستي/دوس دارم در سرايت/ مهرباني جان بگيرد/
کار فرهنگي بسيار سخت و بامسئوليت است و کساني که در اين حوزه کار مي کنند بايد پشت هر کاري متفکري را گماشته باشند تا آن کار به سرانجام برسد و نتيجه بدهد. وقتي در اين ميان صحبت از کار فرهنگي براي کودکان مي شود، حساسيت ها چند برابر است؛ چرا که کار براي موجودات پاک و صادقي هست که هر نکته اي که از کودکي بياموزند مي تواند آينده ي آنان رو تحت الشعاع قرار دهد و شخصيت و شاکله ي وجودي آنها رو شکل دهد. سياست برنامه هاي کودک بر اين گذاشته شده که براي کودکان جنبه هاي آموزشي داشته باشد. سياست گزاريِ درستي
مانند احساسي که بر کودک پدر دارد/ ارباب ما از حال اين بنده خبر دارد/ آنگونه که من مي شناسم صاحب خود را/ حاشا دمي چشم از غلام خويش بردارد/ پر مي شود از يوسف مصري مسيري که/ يک روز از آن يار ما قصدگذر دارد/ هر چه جمال و دلبري دارند مه رويان/ مولاي ما حسن و ملاحت بيشتر دارد/هم صحبت خورشيد بايد زود برخيزد
از کوچه پس کوچه هاي خلوت شهر عبور کرد نگاهي به آسمان انداخت ابرهاي سياه دوشادوش هم آهسته مي رفتند و دست هم را به سختي مي فشردند دل آسمان عجيب گرفته بود چند روزي مي شد که از خورشيد خبري نبود قدم هايش را محکم تر برداشت
هوا رو به گرمي ميرود. آفتاب روي خوشي ندارد و خشم خود را از آنچه اتفاق ميافتد و ميبيند فرو ميبرد! عبادالله معبود را گرداگرد نفس و دنياي مادي جستجو ميکنند و دور نشانش ميچرخند. حيران و دوان دوان در صفا و مروهي نفس، دنبال خويش هستند. نفهميد و تمام شد... ميآيد، جاکفشي 313 را که نشان کرده بود،
بقيع ، غربت ديوارها ، دلي پر غم/ دوباره اشک تَر از ديده مي چکد نم نم/ دوباره حال و هواي دلم کمي سرد است/ دوباره بغض گلويم شکسته ، پُر درد است/ شب و سکوت دل آزار و اين تن خسته/ و بغض ، راه نفس بر گلوي من بسته/ خدا کند که ببارند ابرهاي سياه/ خدا کند که بيايد به آسمانم ، ماه/ کسي براي دلم روضه اي نمي خواند/ ز حال و روز بدم ، هيچ کس نمي داند/
راه طغيان را بر او ببند ... سدي از مهر جلويش بساز با لبخند محبت مهرش کن ... چشمانش را به گذر عمر باز کن و رفتن را ياد آورش باش بي وفايي دنيار ابرايش آرام زمزمه کن و به باورش بنشان مسافريست که تنها آمده و تنها هم بايد بر گردد ... جلوي طغيانش را بگير اجازه نده نامهرباني هاي زمانه وجودش را متلاطم سازد ..
مسافر ، ديگر اين پا و آن پا نمي کند کوله بار دلتنگي هايش را به دوش مي کشد فرصتي نيست بايد دست تعلقات را رها کند بايد چشم دل ، به آسمان بگشايد بايد زودتر برود... نذر کردم گر از اين غم به در آيم روزي تا در ميکـــده شــادان و غزلـخوان بروم هوايي بغض آلود جاده اي بي همسفر آسماني تاريک جاي خالي ماه و باران چشم هاي مسافر شب ، شب عجيبي است...
هفته نامه کتاب: که مي شود با ظاهري ساده و کوچک در حد چند برگه به معرفي کتب به صورت اختصار به پردازد و يا در هر شماره بخشي از يک کتاب و يا داستاني از يک کتاب داستان در بر داشته باشد · برد تخصصي کتاب: بيشتر بايد از طرح ها و اعلام استفاده شود تا مطالب طولانيف مثل بايد مقرر شود مطالب بيش از 400 کارتر نشود و طرح و رنگ براي بيان مطالب استفاده شود
دوش ديدم که مرا گريه کنان مي بردند/ فارغ از خويش به آنسوي زمان مي بردند/ کس و کارم همه بودند و به افغان بودند/ زير تابوت ، رفيقانِ پريشان بودند/ خاک کردند و به صد ناله صدايم کردند/ شب که شد گريه کنان رفته رهايم کردند/ لرزه افتاد به جانم ، که رفيقان نرويد/ در شب تار من اينقدر شتابان نرويد/
انگــــار کہ گل هــاے اين قالے را گــذر ِ يک رهگـــذر .. لہ کرده باشد !! خيره ميشوم ميخندم .. ميخندند !! بگــذار ديوانہ ام پندارند .. بہ خيالــم هم نمے آمد روزے يــادَت از يــادَم برود و آنقـــدر دست دست کنم کہ از دست بروم !!مے ايستم و حيــــران ميــ ـنگرم صفــا و مــروه ے اين بندگے را !
دلم يک هفته اي بيشتر مي شد که لبريز شده بود .. تا سطر آخر تحمل را هم طي کرده بود و به لبريز شدن رسيده بود روز عيد بود و نقطه به نقطه ي مشهد را نور باراني کرده بودند .. اطراف حرم سادات به زائرين و مهمانان امام مهرباني عيدي مي دادند .. زمين و زمان نور بود و لبخند بر همه ي لب ها نشسته بود .. جز من که اشک مي ريختم از غم هايم ..
کاش مي شد که حجاب از دل خود برگيرم/ تا دمي را به جهان زندگي از سر گيرم/ راضي از قسمت خود شکوه ز غمها نکنم/ عشق ماند به دلم از همه دل برگيرم/ چاره بر دردم و درمان ز رقيبان نشده است/ آمدم دردم و درمان ز تو آخر گيرم/
شايد اينکه بخواهيم آرزوهايمان را در خصوص برخي مسائل فرهنگي جامعه از خيال مان بيرون برانيم و برايشان جايي در عالم واقعيت در نظر بگيريم ، کمي بلند پروازانه باشد . بله ، بلند پروازانه ، تعجب ندارد . در تمام اين سالهاي با افتخار و پر برکت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، در آرزوي پيشرفت فرهنگ عمومي سياست مانديم که مانديم . متاسفانه در اکثر روزهايي که کشور به آرامش و همدلي و وحدت رويه احتياج داشته ، از طرف نيروي هاي خودي و داخلي مسائلي حادث شده که تعجب بر انگيختن را به شوخي کودکانه مبدل مي کند