<   <<   71   72   73   74   75   >>   >

ام المصائب
 ام المصائب
ام المصائب از چه رو گرديده زينب ؟/ زيرا مکرر رخت غـــم پوشيده زينب/ در کودکي داغِ رسول الله ديده/ نجواي حيدر را درونِ چاه ديده/ ديده که پهلويي به پشتِ در ، شکستند/ دست کبود و زخمي ِ مادر شکستند/ ديده که قرص ِ ماه ِ زهــــرا نيلگون است/ در کوفه ديده فرق حيدر غرق خون است/ تشتي پر از خونِ جگر ، ديده به چشمش/ از مجتبي مظلـــوم تر ديده به چشــمش؟ در کربلا شش ماهه اي بي تاب ديده دســــت ِ بريـده در کـــنار آب ، ديده
من زينبم،عقيله العرب
 من زينبم،عقيله العرب
دلم را حلقه کرده ام دور سرت.... تا مبادا چشمان حرامي ها به محرم اربابم افتد.... صداي تند قلب لرزان و پريشانت را ميشونم... حس ميکنم .... بوي چادر خاکي مياد.... و بوي خون.... بوي نفسهاي اربابم..... و عطر خاطرات حسين ..... لحظات آخر..... هنوز آخرين نگاهت را فراموش نکرده ام...... و آخرين عطري که از جبينت صورتم را نوازش داد.... کهنه پيرهنت را هنوز در آغوش دارم به ياد لحظه هاي آخر......
الهي العفو
 الهي العفو
يک حرف سربسته هست ميان تو و او.. که تو را کشيده تا اينجا.. نگو که حرفي نبود و به اختيار آمدي.. نه اختيار با تو نبود.. او دلش خواست تو ميهمان حريمش باشي.. خواست وقتي که چراغ ها خاموش مي شوند.. تا آنجا که دلت مي خواهد.. تا آنجا که بغضت اجازه مي دهد.. صدايت را بلند کني و بگويي الهي العفو.. نگو رازي نداري.. حرفي نداري.. حرفي هم نباشد..
اعجاز کن
 اعجاز کن
اي علــــــي اي راز لبخند خدا/ يک نظر بنما به دست اين گدا/ دست خالي من و دامان تو/ دائما چشم من و احسان تو گرچه کـــــعبه از تو دارد آبرو/ بغض تو در سينه اش دارد عدو/ دشمن تو ، دشمن پيغمبر است در دلش بغضِ علي اصــــــغر است/ دشمن تو از خدا دور است و بس !/ از رسول و انبيا دور است و بس ! اي علي سوز صداي من تويي/ ساقيا !مشکل گشاي من تويي/
آن گاه ياس ها شکفتند
 آن گاه ياس ها شکفتند
امروز به يُمن ولادتتان کعبه مي شکافد.. و شما در خانه کعبه زاده مي شويد.. و خداوند تا ابد آن شکاف را نشانه مي گذارد.. تا همه بدانند قدر و منزلتتان کجاست.. و خداوند،افلاک را مي آفريند به يُمن محمد(ص).. و محمد(ص) آفريده شدند به يمن حضور شما.. و هردوي شما آفريده شديد به يُمن حضور فاطمه(س) و اگر شما نبوديد.. همسري براي فاطمه (س) نبود.. و امروز تمامي ياس ها ي عالم به يُمن ولادتتان ميشکفند..
مصباحِ  راه من
 مصباحِ راه من
ممکن است اين شبهه مطرح شود که مگر نه اينکه احکام تابع مصالح و مفاسد است و مصالح همان آثاريست که از عمل مترتب ميشود . پس ما در حقيقت موظف به نتيجه هستيم . اگر فردي در جنگ شرکت ميکند براي دفع دشمن است، پس براي حصول نتيجه است و صرف شمشير زدن موضوعيت ندارد، بلکه شکست دشمن موضوع و مطلوب است
واعتصموا بحبل الله
 واعتصموا بحبل الله
ا توجه به اينکه تکليف نهايي کانديداهاي رياست جمهوري مشخص شده و اکنون وظيفه ما انتخاب فرد اصلح است خوبست به بحث هاي جانبي و حاشيه اي و خواب هايي که دشمنان نظام برايمان مي بينند خاتمه داده و همه زير پرچم ولايت فقيه، اتحادمونو حفظ کنيم و خلاءاي پيش نياريم که فضا رو براي فتنه انگيزي ها
نقد نامه زهرامصطفوي
 نقد نامه زهرامصطفوي
سرکار خانم دکتر زهرا مصطفوي با عرض سلام به شما و ارادت به حضرت امام خميني(س) وقتي نامه شما به مقام معظم رهبري حضرت آيت اله العظمي آقاي خامنه اي مدظله العالي را مطالعه کردم، متوجه چند نکته ناراحت کننده شده ام و تصميم گرفتم اين موارد رو در وبلاگم منتشر کنم. يک: عرض ارادت شما به مقام معظم رهبري چرا تا کنون به گوش کسي نرسيده بود.... حالا که احساس خطر کرديد براي آقاي هاشمي به ياد فرمايشات امام عزيز افتاده ايد. دو: اگر دلسوز هستيد و نگران فاصله مقام معظم رهبري و آقاي هاشمي، آيا نمي تو
يک نقطه از رمز خدا
 يک نقطه از رمز خدا
من که در ذات وجودت مات و حيرانم علي/ غوطه ور در بهر فکرت غرق طوفانم علي/ في المثل من قطره و درياي بي ساحل توئي / قطره از دريا چه داند ناقصم کامل توئي/ آن زماني که تو بودي حضرت آدم نبود / در خلايق جز محمد کس به تو اقدم نبود/ ترسم از وصفت بگويم کم شود معيار تو / چون ندارم من خبر از حکمت اسرار تو/ معني نامت گواه رتبه ي والا بُوَد / اي مدرس بر ملائک جاي تو بالا بود/ شد مکان زادگاهت قبله گاه مسلمين کعبه جا دارد بنازد يا
باران ِ بخشش
 باران ِ بخشش
در حيراني هايم گفتي با تمام وجود واگذار کنم کارهايم را به تو و از صميم قلب بگويم " توکلت علي الله" و تو حل مي کني مشکلاتم را و آرام مي کني دل مضطربم را و عشقت را با ستار العيوب بودن خود به بي نهايت رساندي ... و من چه زود فراموش کردم تو را ... از ستار العيوب بودنت سوء استفاده کرده و انجام دادم نا فرماني تورا .. خطاهايم يکي يکي زياد شد و هر خطايي فاصله ي شد براي دوري من از تو .... خدايا ! مهرت را نديده گرفته و جذب مهرهاي کاذب روزگار شدم ... تکيه گاهيت را به فراموشي سپرده و بر
ســرو ِبلند قامت
 ســرو ِبلند قامت
از هجـــــــر يار سينـــــه ي من داد ميزند/ آتش به آستــــــــــــــانه ي آبــــــاد ميزند/ اي گل فروش دست تــکدي مبــــر به گل/ بلبـــــــــــــل به عشق نالـه و فرياد ميزند/ طبـــع خرد پذيـــــــــــر و هواي جنون من/ کوسِ بلنــد و نغمـــــــــــــه ي آزاد ميزند/ از ديده تا بدل همه جا فرش مقدم است/ بوســــــه به پـــــاي شوخي پريزاد ميزند/ چشـــــــمِ طمع بسوي نگار مکن هوس/ با تيشـــــه بر ســــــر تو چو فرهاد ميزند/
بام حَرَمت کو
 بام حَرَمت کو
به تو که فکر مي کنم پشت پلک هايم مي لرزد و گونه ام خيس مي شود....به تو که فکر مي کنم گاهي از سرِ درد آه مي کشم و گاهي از حرارت خاطره ها گُر مي گيرم و بلند مي شوم و مي دوم....گاهي از سر حسرت عرق سردي روي پيشاني ام مي نشيند و مرا زمين گير مي کند...... به تو که فکر مي کنم همه جا و همه کس را تو مي بينم....من نسيم ملايم بال پرستو ها را تو مي بينم....پريدن ناگهاني گل سرخ از خواب خوش را تو مي بينم.....حرکت موج را آهسته و باوقار....نگاه داغ و زير چشمي خورشيد به صورت ماه.....حلقه هاي عاشقانه ستاره ها
آرزوهاي آويزان
 آرزوهاي آويزان
ميانگين بارش چشم هايم بيشتر از هميشه است اما در کتاب جغرافيا خواندم کوير در حال پيشروي ست ! عطشم را فرو نمي نشاند ليواني که تشنگي ام را نوشيد يک مشت آب آغشته به تصوير تو و ماه شايد شکوفا کند شاخه هاي نرگسي را که در دلم کاشته ام... *** گرمم نمي کند آتشي که در من روشن است ! بربام ترين بلند دنيا هم که بايستم قدّم به آسمان قد نمي دهد و قدمم کفاف زمين را براي جستجو...
زنجير واژگانم
 زنجير واژگانم
بسم رب الحسين... چقدر شيرين است نامت و چه بيتاب گونه است سوختن در هجر .... هجري که منتهاي وصل تو باشد عمري است که شرمسار لطافتت هستم پژمرده بودم در فضايِ سياه ابرهايِ تراکمِ گناه دست عطوفت تو بود که لمس کرد مرا جسارتم را ببخش که حوالي نام تو زنده ميشوم... واژگانم را دانه دانه زنجير ميکنم مي بافم برايت عمو زنجير باف ! .... بله زنجير منو بافتي؟ ..... بله پشت کوه انداختي؟ ..... نخير زنجير واژگانم خفه شده در گلو
آرميده تسبيح گويند
 آرميده تسبيح گويند
آمده ام باز ذکري بگيرم پيرمرد ، مگر گره اي باز شود که اين روزها هر لحظه ام عجين "فَمَنْ يَکوُنُ اَسْوَءَ حالاً مِنّى" شده ، باز نشسته ام دورتر از همه ، و تو که نشسته اي آن گوشه بالاي سر ، ،دل ندارم جلـو بيايم شـايد ترسم از چشـمانت است ، نفوذشان در نفـس خطاکـارم ، امــا مگــر خاطره لبخند ات ميگذارد؟ ...
سياه ، سفيد ، خاکستري
 سياه ، سفيد ، خاکستري
شايد نوعي ديگر از بي اخلاقي ها ، تهديد به افشاگري در صورت رد صلاحيت باشد که قطعاً هم هست . اينکه اعلام کنيم اگر نامزد مورد حمايت ما رد صلاحيت شود ، مسائل پشت پرده اي را رو خواهيم کرد ، به نظر شما ، عقلاني و منطقي است ؟!!! به نظر شما ، اين کارها ، جز ايجاد محيط و فضاي تشويش در جامعه ، چيز ديگري دارد ؟! اين که برخي خود را بر حق بدانند و فکر کنند با امکاناتي که در اختيار دارند ، مي توانند ، روزهاي تلخ گذشته را دوباره تکرار کنند ، زهي خيال باطل .
معناي ليله الرغائب
 معناي ليله الرغائب
آنچه چند مدتي ست شهرت يافته برداشت از مساله اي ست بنام ليله الرغائب که مع الاسف با يک ترجمه اشتباه معادل ليله الآمال وشب آرزوها ترجمه شده رغائب جمع رغيبه است يعني هر آنچه ارزشمند ونفيس ومرغوب است نه آنچه من وشما به او رغبت داشته و آنرا مرغوب مي شماريم به بيان ساده يک کودک به شکلات ولواشک رغبت وميل دارد يک نوجوان به مهماني يک ميانسال به ملک وزمين وهکذا ..پس ترجمه ي آن مي شود شبي که در آن شب پر است از چيزهاي نفيس ودانه درشت ..و نه انچه من وتو آرزو داريم بلکه هر آنچه نزد او مرغوب و نفيس است
باباي خوبِ من
 باباي خوبِ من
بــ ـآبــ ـآي ِ مـَـ ن بـَـرآيـَم لآلآيے نَـخـوانـد خــودَش هــَم بــآ صـِدآي ِ تــوپ و تآنکــ بہ خـواب ـرَفـتــ مــَ ن نِمـي دآنـَم بــ ـآبــ ـآ چـِطـور مي شـَود مــَ ن نِمـے دآنـَم دسـت ِ نَواز ِش ِ بــ ـآبــ ـآ چہ حِسے دارد مــَ ن حتے نِمـي دآنـَم زَنگــ ِ دَر را بـزنند (!) وَ بــ ـآبــ ـآ بيآيَد .. آدَم چہ حآلے ميشـَود ! تـــو کہ ميدآنے بہ مـَ ن بــ ِگـ ـو .. بــ ـآبــ ـآيـَت را ميدهـــے س ه م ي ه هــآيَم رآ بگيرے (؟؟) مــَ ن اَز تــو .. مــَ ن اَز حـَـرف ـهآےِ
خيال تو...
 خيال تو...
مي خواهم کمي با خودم خلوت کنم....کمي کنار تو بنشينم و با خاطراتت زندگي را سر کنم...مي خواهم خودم را به يک فنجان چاي داغ دعوت کنم آنوقت تو قند اين چاي باشي و من ....من چاي را تلخ سر کشم و قندش را براي هميشه نگه دارم.... بعد بغض کنم و دورو برم را نگاه کنم و آهي بکشم و بلند شوم ....چند قدمي راه بروم بعد پنجره اتاقم را باز کنم و يک نفس عميق بکشم....با تو حرف بزنم و درخت ها را نشانت دهم و تو بخندي و بگويي چه حس نابي دارد اين هواي ارديبهشت
قناعــــــت
 قناعــــــت
شادم وقتي قلمم را در باغچه مي کارم بذرهاي نو مي رويد و ساقه هاي سپيد شعر تا خانه ي همسايه سرک مي کشد و با خورشيد شريک مي شود در سايه اي که از ايوان آويزان شده است... *** دنياي کوچک من آغشته به قناعتي ست که از مادرم آموخته ام وقتي جيب هايم را پر از آواز مي کرد و پروانه و به مدرسه مي سپردم...

<   <<   71   72   73   74   75   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003