مشکلات اخير کشور بيش از هرچيز ناشي از فتنه اي است که باعث شد سفره ي چيده شده ي مذاکراتِ بدون پيش شرط برچيده شود و اين همان عاملي بود که باعث شد بساط تحريم و فشار را براي مان پهن کنند. يقيناً شرايط اخير کشور اگر براي کشورهاي بزرگ و توسعه يافته ايجاد مي شد خيلي قبلتر زانو مي زدند، اما اينجا ايران است و مردم با چنگ و دندان انقلابشان را حفظ مي کنند. در شرايط تحريم، اداره کشور مشکل است اگر چه براي ما چيز جديدي نبوده است اما تحريم ها هرگز در مشکلات کشور بي تأثير نبوده اند و البته ما نيز همواره تحريم ه
دم از عشق تو پريچهره زدم تا منِ مست/ چه نكردند رقيبان ز حسد با منِ مست/ غم بيچاره ! هوادار تو مي داني كيست ؟/ من عشق ، من بيدل ، من شيدا ، منِ مست !/ كاش برقي بزند عشق كه معلوم شود/ توي هشيار وفادارتري يا منِ مست/ در برت آمدهام تا كه بسوزم اي شمع/ نكنم ـ جان من ! ـ از عشق تو پروا منِ مست/ گرچه لبخند تو را تاب نخواهم آورد/ خنده كن ، بيم ندارم ز تماشا منِ مست
دير مي آيد به دستت زود اما مي رود / برگ با بادي که مي آيد از آنجا مي رود / بار ها زحمت کشيدي کوزه گر اما چه سود / گل که زيبا مي شود با مشتري ها مي رود / سال ها زحمت کشيدن باغبان بيهوده است / باغ با بادي زمستاني به يغما مي رود / تا براي زندگي ات نقشه هايي مي کشي / عشق امروزت نمي ماند به فردا..... مي رود / کوه باشي عاقبت اين قله ها پايان توست / باز مي آيد به پائين آنکه بالا مي رود / گرچه روحت در بدن جان تو هست اما دريغ / روز مرگت از کنارت با تماشا مي رود
در روايتي از امام صادق (عليهالسلام) آمده است که اگر سبّ مؤمنين موجب تحريک ديگران شود و در نتيجه آنها هم خداوند را دشنام دهند، چنين افرادي بدون اينکه خود بفهمند، دچار شرک خفي شدهاند. [2] در روايت ديگري هم آمده است که دشنام دادن به ولي خدا، همانند دشنام دادن به خداي متعال است. يعني لعن و سبّ نبايد به گونهاي باشد که تحريک کنندهي افراد جاهل و نادان، در دشنان دادن به اولياي الهي باشد؛ «مَنْ سَبَّ وَلِيَّ اللَّهِ فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ». [3] در اصول کافي شخصي که خدا واولياي الهي را در معرض دشنام ق
سلامت نهاد و بنيان اصيل و آسماني خانواده هميشه مورد توجه و تاکيد دين اسلام بوده و به عنوان جايگاه پرورش مردمان بزرگ و سرنوشت ساز به آن اشاره شده است ... جايگاهي که امروزه به راحتي هرچه تمام تر دستخوش سطحي نگري نگران کننده اي شده است ... گاهي اينقدر در زندگي روزمره غرق مي شويم که اصلاً يادمان مي رود ، يه روزي آرزو بودن برايمان اين روزها ... يادمان مي رود که چقدر خوشبختيم که خداوند متعال لطف کرده تا نهاد با عظمت و آسماني خانواده را باهم بسازيم ... يادمان مي رود که براي حفظ اين بناي اصيل و ارزشمند
مادر خانه در حال رفتن به آشپزخانه وقتي با اين خطبه کودک ابتدايي خويش مواجه شد يکدفعه ترمز زد و شايد در حالي که صورتش مثل کوره سرخ شده بود در جوابي عتاب آلود گفت چشمم روشن اين حرف ها رو کي يادت داده؟ اگه من چادر رو دوست نداشتم که نمي پوشيدم؟ خوبه همين الان از روضه اومديما!!!مامان کسي به من ياد نداده ، خودم فهميدم. از کجا؟ من خودم اين قدر به عروسک انگري بردز (Angry birds)علاقه دارم که حتي
آغوشِ باد باز و رها اين کلاغها ... فارغ ز هرچه ناز و ادا اين کلاغها ... مشغول تاب بازي با سيمهاي برق ... شيطان و بي خيال و بلا اين کلاغها ... نه اهل ماست مالي و دوز و خيانتند ... نه اهل سازمان سيا ! اين کلاغها !! ... شادند باز هم ننه سرما رسيده است ... با برف ميکنند صفا اين کلاغها ... دارند همچنان سرو گوش آب مي دهند ... در باغ ، آشکار و خفا اين کلاغها ... انگار ماندهاند که سر در بياورند ... از شدّت سياهي ما اين کلاغها ... بيش از دو حرف نيست تمام کلامشان ف
دلم شور مي زد مبادا نيايي !/ مگر شب سحر مي شود تا نيايي !؟/ مگر مي شود من در آتش بسوزم/ تو امّا براي تماشا نيايي/ تو افتاده تر هستي از اينكه يك شب/ به ميقات اين بي سر و پا نيايي/ تو پروانه باشي و يكبار حتي/ به شاباش پيوند گلها نيايي ؟!/ دروغ است ! اين برنمي آيد از تو/ بيايي و تا كلبه ما نيايي !/ بگو خواهي آمد كه امكان ندارد/ بگويي كه مي آيم امّا نيايي !!
فرض کنيد شما مديرعامل يک شرکت بسيار مهم باشيد و کمتر از چند ماه به توديع شما مانده است ...در پايان دوران رياست خود چه ميکنيد؟به کارهاي عقب افتاده و طرح هاي در دست بررسي جامه ي عمل ميپوشانيد يا اينکه نه!طرحهاي جديد و غير کارشناسانه تصويب ميکنيد؟!آيا سعي نميکنيد در اواخر دوران رياستتان عزل و نصبي نداشته باشيد؟!راستي براي اينکه خاطره اي خوب از خودتان در اذهان به جا بگذاريد سعي نميکنيد بيشتر با نمايندگان کارگران و کارمندانتان ديدار داشته باشيد و پيگير مطالبات انها باشيد؟!اما به طبع انتظاراتي از اطلا
آقاي « سعيد مرتضوي » اولين بار نامش در جريان رسيدگي به تخلفات شهرداري تهران رسانه اي شد. قرار بود آقاي مرتضوي قاضي دادگاه جنجالي پرونده ي قطور کرباسچي و همکارانش باشد ، ولي در جلسه ي نخست اين دادگاه به رياست آقاي مرتضوي ، کرباسچي اين مدير برتر دولت آقاي رفسنجاني به پشتوانه ي جنجال رسانه اي ، وي را فاقد صلاحيت رسيدگي به جرايمش دانست .
" تاج بر سر رفته بودم خاک بر سر آمدم "/ " با برادر رفته بودم بي برادر آمدم "/ از سقيفه رهسپار کربلايش بودهام/ شعلهها بر بالم افتاده که بي پر آمدم/ يوسفم را گرگها پيراهنش را پاره کرد/ از سفر برگشته با سوغات مادر آمدم/ نايِ اصغر نالهها از داغِ محسن ميسرود/ نينوايي شد که با قنداقِ احمر آمدم/زينبم، از محضر جدّم خجالت ميکشم/ چونکه بي اکبر به اين شهر پيمبر آمدم
يکي ديگر از آثار و برکات اظهار برائت از چنين افرادي جداسازي خط فکري خود با آنان، و افشا کردن ماهيت خطرناک و منافقانهي عقايد و نگرشهاي اينگونه افراد است. اگر ما در لعن و اظهار کينه و نفرت نسبت به چنين افرادي کوتاهي کنيم، به يقين نسلهاي بعدي در دام هجمهي بزرگي از تبليغات رسانهاي دشمن گرفتار شده و با اظهار محبت نسبت به آنان از صراط مستقيم و مسير اصلي ولايت اهل بيت (عليهمالسلام) خارج خواهند شد.
درمحبس ميله ها مكدر هستي / از هرچه بخوانمت فراترهستي / جز نام تو نام ديگري نشناسم / زيرا تو شفيع روز محشر هستي / عمريست كه زنداني وزير نظراست / بااينهمه پرتلاش وبيداد گراست / يك روزبه ياري جهان مي آيد / مهدي كه ازعلم وادبش غوطه وراست / همواره به فكر اهل ايمان بودي درآن شب تيره ماه تابان بودي آزادترين مرد جهان بودي تو بااينكه هميشه كنج زندان بودي
مردم ولايي و مومن ايران مي توانند جور اشتباهات و نقصان هاي مسئولان را در همکاري و اجراي اقتصاد مقاومتي به دوش بکشند، مردم به انقلاب و استقلال کشورشان علاقه دارند و اگر صادقانه و مسئولان از ايشان خواسته شود، حاضرند ايثارگرانه از خودگذشتگي کنند. همدلي و وحدت مسئولان اگر حقيقتاً براي حل مشکلات و در راستاي مقاومت جانانه در برابر تحريم ها باشد و از حرف به عمل و رفتار برسد، حتماً مردم نيز با حس اعتمادي که به مسئولان پيدا مي کنند بيشتر حاضر به همکاري خواهند شد. همانطوري که در دوکلام اقتصادي با مردم و
کشوري با معادن سرشار و ثروتي هنگفت مي تواند چشم هر استعمار طلبي را به خود خيره کند ... در اين روزها که فرانسه منافع خود را در مالي که روزي تحت سلطه فرانسه بوده ، در خطر مي بيند دقيقاً بر خلاف قوانين بين المللي عمل مي کند و خودسرانه دست به عمليات نظامي مي زند ... عملياتي که به بهانه نابودي تروريسم در آن منطقه شروع شده است . سوال اول و مهم اين است که چطور شده که اين تروريستها وقتي در سوريه عمل مي کنند ، محبوب فرانسه هستند ولي وقتي در مالي فعال هستند خيلي خطرناکند؟! عمليات " يوز پلنگ " شايد باتلاقي
خدا عاشق شد، آدم خلق شد خدا عاشق شد، حوا خاکش سرشته شد آدم فريب ديگري شد ... آدم در همان اول خدا را نشناخت ... آدم و حوا جاي عاشقي، به هواهاي خودشان چنگ زدند آدم از همان آغاز آدميت را به بازي گرفت ! خدا باز عاشق شد ... خدا عاشق ارادهء عظيم نوح شد نوح کشتي بندگي اش را تا بينهايت راند خدا عاشق بندگي و امامتِ ابراهيم شد ابراهيم پيروز شد ابراهيم نفس خويش را در همان نطفه خاموش کرد خدا عاشق خواسته ها و و پرسشهاي پر از جواب موسي شد موسي عشق ورزيد به هماني که برايش چتر
تو هم ما را رها کن، بي وفا باش/ اگر "تو" بوده اي حالا "شما" باش/ دلم مي گيرد از حرفي که گفتي/ « که گفتت عاشق يک لا قبا باش؟»/ شدي با من غريبه غصه اي نيست/ برو با هر کسي شد آشنا باش/ اگر چه لحظه هايم سوت و کورند/ تو اما با همه پرماجرا باش/شدم مشرک اگر با ديدن تو/شدم مشرک اگر با ديدن تو/ ولي تو بنده ي خوب خدا باش!/ اگر چه يک نگاهت کشته ما را/ بيا و قاتلي بي ادعا باش !
سلام عليکم ! چطوري اوس کريم ... مخلصتيم ، فـــداي تو ، چاکـــريم ... نيگا نکن يه خورده بد شديم ما ... از امتحـــاناي تو رد شـــديم ما ... نيگا نکن چموش و سر کِشيم ما ... هنوز داريم جورشو مي کشيم ما ... شيطـــونِ لعنتي با ما رفيق شد ... يه مدتي تو کـــار ما دقيق شد ... بذر جدايي تو دلاي ما کاشت ... ميوه ي نا اميدي
عيد برائت است و دل شيعه شادمان/ نا ممكن است شرح قصه اگر چه به صد زبان/ پيك ظفر رسيده و آورده با خودش/ شور و نشاط و عشق و صفا را به ارمغان/ بگشوده لب به خنده به هر جا نظر كني/ شادند شيعيان و ثناگو فرشتگان/ جمعي به سجده شكر گزار خداي خويش/ جمعي به پاي كوبي و جمعي ترانه خوان / جشني عظيم گشته به پا در بهشت عدن/ تبريگ گوي فاطمه(س) ، خيل بهشتيان/ پير و جوان ما همه غرق نشاط و شور/ سر را ز پاي خود نشناسند كودكان / ديگر خبر ز پيري و فرسودگي مگير زيرا شدند جمله پيران ما جوان تبري
اي آفتابِ شعله ورِ روبروي من/ طعم سکوت مي دهد اين گفتگوي من/ . با اين زبان بسته چه گويم عزيز دل/ اي کاش مي سرود کسي از گلوي من/ . از چشمه ي صفاي تو شرمنده مي شود/ دلتنگي حقيرِ شکسته سبوي من/ . يک شهر التماس برايت مي آورم/ با يک دعاي خير بخر آبروي من/ . هدهد نبوده ام که شوم باخبر ولي/ تو باخبر شدي ز غمِ مو به موي من/ مردم ز طعم ميوه ي ممنوعه خسته اند/ مي آورند گندمشان را بسوي من/ کفتر که قدِّ خواندن اذن دخول نيست آقا قبول کن تو همين بغبغوي من... |خرداد 1389|