نگارنده خيلي وقت است که ميخواهد مطلبي درباره حضور بازيگران نقش روحاني در سريالها و فيلمها بنويسد، اما ميسر نميگشت. تا آنکه باز رسانه ملي خدمتي عظيم کرد و بار ديگر در سريالهاي ماه مبارک از شخصيت روحاني بهره برد. سخن کوتاه بايد والسلام. نه فرصت نگاشتن هست و نه امکانات و البته نه قدرت و سواد بيانش. طلا و مس، تنها فيلمي که نگارنده آن را کم حاشيه و حتي بدون حاشيه ميپندارد!
مناسبت به معني موافقت و پيوستگي و علاقه و ارتباط و مشابهت است ، يعني وقتي ميگويند : " بمناسبت ماه محرم ، مراسم تعزيه برگزارميگردد " ميفهميم ، اين تعزيه در رابطه با امام حسين(ع) و شهداي کربلاست يا اگر بگويند " بمناسبت شروع جنگي تحميلي نمايشگاه عکسي برگزار ميگردد " يعني اين نمايشگاه عکس در رابطه با رزمندگان اسلام و دشمن بعثي و امداد رسانان و ... در طول جنگ تحميليست.
ماه رمضـــان رفــــت بيـــــا بـــــاده بنوشيـــــم/ جــــامي دو ســـه اول ســر سجّـــاده بنوشيـــــم/ محـــــراب پـــر از رايحـــه ي شرب طهورست/ بشتـــاب کـــزين بــــاده که پـــاداده بنوشيــــــم/ دردي که در آن راه عــــــلاج همـــــه دردست / ســاقي به قــــدح ريختــــــه آمـــاده بنوشيـــــم/ بـــا خيـــل گــــدايـــان درش نــاب دل افــروز/ همــــراه حــــريفــان پــريــــزاده بنوشيــــــــم بــــا سـاده رخــي چنــد روان سوي خرابـات آبـــادي دل را قـــــدحــــي س
ياس ها را مي ريزم توي ِ کاسه ي ِ گل ِ سرخ ِ جهيزيه ي ِ مامان ، با يک ليوان ِ آب ِ خنک.مي گذارم روي ِ ميز.چشمانم را مي بندم و از ميان ِ کتابها يکي را برمي دارم.همان مي آيد که خيليييييييي دوستش داري اما ... اگر نگاهت بيفتد روي ِ طرح جلدش آن وقت است که گريه ات مي گيرد و بعد هي سرفه مي کني و .............
جدا از اينکه به صورت کلي اعتياد و عادت دادن مردم به سريال خوب است يا نه و اينکه اگر صدا و سيما موفق به جذب مخاطب نشود مخاطب جذب سريال هاي در حال پخش از ماهواره مي شود و بر فرض واجب بودن پخش سريال يک پيشنهاد ساده و تکراري براي اهالي هنر و سازنده ها و مديري سيما وجود دارد و آن اينکه به جاي اينکه به تصوير سازي خيال نويسنده از يک ماجراي غير واقعي به پردازيد قدري رو به حقيقت و اتفاقات حقيقي بياوريد.
همه چيز همين جا جمع شده من تو شوق زيارتت اين بغض ناسازگار و قسمتي که باز هم نمي خواهد عوض شود انگار همه دنيا را داري و هيچ نداري تا کجاي حنجره ات زخمي ناله و حرف است اما کمر واژه هايت شکسته نمي ايستند براي اداي دلتنگي براي گفتن حاجت براي هجي کردن راز ها فقط نگاه مي کني به خورشيد و اشک در چشمانت مي درخشد به ياد درخشيدن آن گنبد طلا به ستوه مي آيي از قصور زبانت اشک هايت مي ريزد و بغضت نفس گيرتر مي شود در چرايي قسمت مي ماني در دليل اين دوري و شايد نرسيدن حس مي کني تقديراست که تما
هوا خيلي گرم بود ... کلاس هايمان شروع شده بود .. طبقه بالا مدرسه را داشتند برايمان مي ساختند .. براي همين موقت بايد تابستان را در کلاس هاي گرم...نه ..جهنم ميگذرانديم .. در همين احوالات بود ... که زمزمه رسيدن ماه رمضان در حرف ها پيچيد .. اين سخن برايمان بسيار سخت بود .. در ان هواي گرم کلاس ها و رفت و امد و ... بالاخره اومد , و با اولين الله اکبر , اولين روزه رو گرفتيم .. خيلي بهمون سخت گذشت , حداقل براي من اينطور بود .. با اين که روزه مطابق طبعم نبود .. اما اين بيت منو سر ذوق مي اور
دستم از دستِ حوصله ، رها شده پا به پاي تنهايي قدم بر مي دارم شانه به شانه ي بغض مي روم و اين روزها فقط دلخوشم به سرابِ بودنت... مي خواهم ديوار فاصله ها را يکي يکي ويران کنم و از زير آوار جدايي ، خاطراتت را بيرون بکشم خاطراتت را بنشانم درست رو به روي دلم و شيريني ها و تلخي هايش را دوباره در ذهنِ درگيرم ، مرور کنم بعد دستي به سر ِ خاکي خاطره هايت بکشم و گرد و غبار نبودنت را بتکانم سهم من از تو ، تنها همين خاطره هاست طعم تلخ و شيرينشان شده طعمِ روزهاي زندگي ام آه...
ميان افکاري که همواره در ذهن پُر آشوب و روح متلاطمم مي پرورانم به دنبال موضوعي براي نگاشتن بودم و آن، نه اين صداي هميشگي جيرجيرک هاست و نه صداي هياهوي باد در پس درختان اوکاليپتوس کنار خانه ي مان و نه صداي وزوز پنجره است وقتي باد از لاي آن ميهمان ناخوانده خانه ي مان مي شود و با خود براي مان گرد و غبار به سوغات مي آورد.صدا،صداي آَشناي تابستان هاي گرم شهر ماست،که در گرماي پنجاه درجه هم طاقت مي آورد و جان فدايي مي کند تا ما در خنکاي وجودش، گرمايي احساس نکنيم؛ نامش را نمي گويم چرا که اگر گرماديده باش
در يكي از مصاحبه هاي آخرين آقاي احمدي نژاد، ايشان گفتند كه براي رييس جمهور ايران زشت بود كه در لبنان پشت حفاظ صحبت كند و حال اين كه اين مسئله به لحاظ امنيتي كاملاً لازم بود ولي همين سخنان وي كه در همان لحظه به نظرم تحريك كننده و كنايه آميز آمد، باعث شد كه سيدحسن نصرالله نيز سخنراني خود را در روز قدس بدون ويدئو كنفرانس و حفاظ و با حضور در سكو در همان منطقه (ضاحيه بيروت) انجام دهد كه اين مسئله موجب غافلگيري رسانه ها شد و اميدوارم ايشان، اين كار خطرناك را ديگر تكرار نكند چرا كه سلامتي ايشان براي
شما در شهرتان تکبر را کيلويي چند مي خريد؟ اگر تکبر اضافه داريد ، ما خريداريم! لطف کنيد احتکار نکنيد، تا اطلاع ثانوي بازار فخر فروشي و تکبر پر است بنابر اطلاعات رسيده از منابع معتبر نه تنها در کالاي تکبر خود کفاييم حتي براي صادر کردن آنهم هيچ مشکلي نداريم! تقريبا براي هر نفر يک عمر تکبر پس انداز شده است، ... نمي دانم شما تکبر مورد نياز خود را از کجا تهيه مي کنيد،؟ از لوکس فروشي ها يا از بازار طلا ، يا از اتو گالري اتومبيل ، يا از مبلمان و يا از محله باي شهر....
خدايا اين چه رســـم روزگار است / که بينم هرکسي باغم دچــــار است/ نديدم يک نفر آســــوده خـــــــاطــر / به نوعي هرکه ديدم بي قرار است/ نه آســـايش بـــراي مستـــــمندان / نه آرامــش بــَرِ سرمــايه داراست/ نه دارا مي بــرد لـــــذّت ز پولش / نه مسکين را به جايي اعتباراست/ نه مأموري به حـــق خويش قانع /نه مســــؤلي پـي انــجـام کار است نزول و رانت خواري گشته رايج ربا ورشــوه خواري بي شماراست چه مسؤل وچه مأموروچه مزدور اســير پــو
در بحث با مسلمانان، مغلطه هاي يکساني تکرار مي شود. اين مغلطه ها را حتي در ويديوهايي که به عنوان پاسخ به ناباوران منتشر مي کنند هم تکرار مي کنند به اميد اينکه با تکرارش، مغلوط بودنش پوشيده بماند. اميدواريم با آوردن اين مغلطه ها در اينجا، از آنها بخواهيم پيش از مطرح کردن دوباره شان به دلايل مغلوط بودن گوش بکنند. در پاسخ اين مقدمه بايد بگويم که اين مواردي که نگارنده آنها را مغلطه ي مسلمانان نام نهاده است در واقع شبهاتي است که به اسلام وارد مي شود و همگي داراي پاسخهاي متقن هستندکه حقير به قد علمم
به نام خداوند زيبايي ها يه صبح مردادي كه كنار شمعدوني هام بودم./ريز شدم رو گلهاي نازش ، گفتم جلل الخالق از اين همه زيبايي و ظرافت./بعد رفتم سر وقت ژربراها، عاشق رنگهاي رنگين كمونيشونم./انگار خدا از رنگ زرد خورشيد روش پاشيده./ نميدونم چرا رنگ قرمزش منو ياد ماهي گلي ميندازه./
واژه هاي من نامهربان نيستند ببين دوري ات چه بر سرشان آورده که اينگونه نامهربان نشان مي دهند... بگذريم... راستي ديشب بود گمانم ، که از بي خوابي به ديوانِ سروده هايم پناه بردم همان خط خطي هايي که بعضي ها مي گويند شعر باز هم تو را نيت کردم و به ديوانِ خودم تفأل زدم... پاسخ آمد : تلخـي قهـــــــوه نصيب کام من بختِ شيرينش ولي فـــال تو باد دلم عجيب هواي تو را کرده اين روزها...عجيب.... حالا آدينه هم نشد نشد ، فقط زودتر برگرد . .
به لطف خدا روز پنجشنبه مراسم افتتاحيه ي نمايشگاه گروهي عکس گردشگري وبلاگ نويسان پارسي بلاگ در نگارستان عروس قلم در شهر قم برگزار شد. برنامه ي افتتاحيه ساعت 19 با قرائت قرآن آغاز شد و پس از اون مجري محترم کليتي در مورد فعاليت گروه عکاسان پارسي بلاگ گفتند و در ادامه برنامه ي ورک شاپ و برنامه اموزشي در مورد عکاسي گردشگري توسط آقاي داور مسابقاتمون داشتيم.
کاش چنين صحنهاي به چشم نميخورد، کاش جوان عزادار ما خودش را کم نميفروخت، کاش زنجير عزايش را به نگاهِ هرزه نميفروخت، کاش نظرِ رحمتِ دائمي مولا را به نيم نگاه کوتاهي نميفروخت، کاش اين لبخند هوس آلود را به لبخند و رضايت علي ع نميفروخت! کاش خبر داشت که چه بسا اگر خود مولا علي عليه السلام حضور داشتند بر صورتش سيلي ميزدند! کاش خبر داشت که مردي به عمر گفت: حق مرا از علي بن ابيطالب بگير. عمر گفت: حق تو از چه قرار است؟ آن مرد گفت: سيلي بر من زد. عمر از علي عليه السلام پرسيد: آيا تو به اين مرد س
خوشبختي چيست؟! و اصلا انسان بايد به کجا برسه تا خوشبخت بشه ،به خدا يا يک چيزي در اين دنياي رو به فنا؟! آيا انسان مي تواند فقط با يک پفک يا چيپس به اين احساس برسد که وقتي چي... هست همه چيز هست؟!!! و وقتي ... نيست (غصه نخوريد) يه .... ديگه هست؟ آيا اين يک حديث از حضرت علي عليه السلام را به يادتان نمي آورد که خدايا هر کس که تو را دارد چه چيزي ندارد و هر کس که تو را ندارد چه چيزي دارد!؟ آيا دانشگاه عمومي ما(صدا و سيما) با گذشت 35 سال از انقلاب اسلامي تازه ميخواهد به نوجوانان و جوانان ما ياد بدهد که
و زينب را به حسن و حسين ، و همه را به خـــــدا مي سپاري... تو مي روي... و کعبه را عزادار مولود خويش مي کني... تو مي روي... و مظلوميت به يادگار مي گذاري و عدالت و صبوري... تو مي روي ... و به يتيم بودن ، معني بديعي مي بخشي... تو مي روي ... و مردم ، تازه مي فهمند ، که علي، همان جانشين ِ راستين بود... تو مي روي ... و شهادت ، زاده مي شود... تو مي روي... و ماه و چاه، تا ابد ؛ هم قافيه ي آه مي شوند... علي جان... تو ؛ سالهاست که رفته اي... چاه ها ، همان
از بُعد جسم انسان بود و از بُعد روح فراتر از يک انسان ... بنده اي بود که اخلاص را درس آموخت و عشق را به تعظيم بر انگيخت ... رکوع و سجود را معنا کرد و دلدادگي را تفسيري از عشق نمود ... در دادخواهي زبانزد عام و خاص بود و در شجاعت بي همتاي تاريخ ... به هنگام عبادت چون ......