<   <<   66   67   68   69   70   >>   >

صفاي دل
 صفاي دل
دلت که تنگ مي شود.. فرقي ندارد کجايي.. خدا به صفاي دلت نگاه مي کند.. کاري ندارد به سنگيني بار خطا ها و حجم گناهانت.. يک فرصت تازه مي دهد.. فرصتي براي اين که.. صورتت را درخشان کني به نور وضو.. قدم که پيش بگذاري.. نوري از غيب مي رسد.. دستانت را مي گيرد.. با او همراه مي شوي و نمي بيني در او غرق مي شوي و نمي داني آنقدر درخشان مي شوي که حس مي کني در اوج اندوهت آرامي
برنامه هاي نو
 برنامه هاي نو
رسانه ملي همه ساله در ماه مبارک رمضان با پخش برنامه هاي مختلف از شبکه هاي سيماي جمهوري اسلامي براي تمامي اوقات شبانه روز برنامه ريزي مي نمايد.در اينکه براي توليد برنامه رسانه ملي به فکر توليد برنامه هاي نو باشدهاي سازمان افراد زيادي متحمل زحمات و خدمات قابل توجهي مي شوند شکي نيست ،اما عليرغم تلاش هاي انجام شده رسيدن به جايگاه رفيع فرهنگي و اجتماعي مطلوب آن هم با سرعتي کُند و آهنگي ناموزون ميسر نيست؛ از اين رو در حال حاضر يکي از بزرگترين مشکلات اين مرز و بوم معضلات فرهنگي و اجتماعي است که مي باي
من ِ ديوانه
 من ِ ديوانه
گاهي چقدر خسته مي شوي از اين همه بودن ... از اين همه مجازي بودن ... از اين همه ... گاهي که دز ِ ديوانگي هايم زيادي بالا مي زند مي نشينم و فکر مي کنم به اينکه کاش هيچ وقت حقيقي نمي شدم.اين که آدماي ِ دنياي ِمجازي اَت حقيقي شوند گاهي جور ِ بد جور ست.مي نشيني تند تند فقط مي نويسي و بعد فکر مي کني به همين آدمهاي ِ مجازي ِ حقيقي شده.پاکش مي کني يا کاغذ ِ نوشته اَت را ريز ريز و يا اين که منتظر مي نشيني براي بازخواست شدن در برابر کلمه به کلمه نوشته اَت.
آن عــابد خالــص
 آن عــابد خالــص
کشــتند عــلي را، همـــراه نبي را/ معـناي شـب قدر، سردار و ولي را/ مظــــلومِ بـــعالم، مأنـوس بــخاتم/ بخشـنده ي ظالم، آن عـبد صفي را/ آن عــابد خالــص، وآن زُهـد مجسّم/ آن طــالق مَــنسب، دنــياي دنـي را/ کشـــتند پــس از او، اولادِ کِـــرامش/ هـــم باقر و صادق ، هم نيز نـقي را/ اي فالــق الإصباح، وي خــالق جنّت/ دِه بــاغ جَنـــانت، دلـــدار عـــلي را/
داستان تنهايي يک مرد
 داستان تنهايي يک مرد
سال هاي سي و نهم و چهلم پس از هجرت بود.. سال هايي بس پر رنج.. غربت امام (ع) روز به روز بيشتر ميگشت.. امام(ع) بود و مونسش،چاه خانه اش.. مردم کوفه روز به روز که نه،ثانيه به ثانيه بر نافرماني و کار شکني شان مي افزودند.. امام(ع) بارها و بارها آن ها را به جهاد عليه معاويه و کارگزارانش خوانده بود.. و آنها فراموش کرده بودند بيعتشان را.. همان گونه که مردم مدينه فراموش کردند بيعتشان در غدير را.. و امام براي فاطمه اش (س) سخت دلتنگ بود.. سينه اش از غم به درد آمده بود.. تنها دل
رنگ عشق
 رنگ عشق
بالاترين عشقها عشق به خدا متعال و اهل بيت عليهم السلام است البته عشق خداي متعال به مخلوقات بويژه انسان را هم نبايد فراموش کرد راستي اگر خداي متعال به مخلوقات خود عشق نمي ورزيد چگون آنان را مي آفريد؟ شايد اين همان تفسير کنت کنزا مخغيا است که بگذريم..... نکته دوم: عشق به خداي متعال و عشق به اهل بيت عليهم السلام آثار مثبت فراواني دارد: از مهمترين نشانه هاي عاشق اين است که از ذکر و ياد محبوب و معشوق خود به اوج لذت مي رسد و از هر مجلسي که نام محبوبش را مي برد ياد مي کند دوم اي
ماهي  شيشه اي
 ماهي شيشه اي
عشق تا پنجره وا کرد به روي دل من/ عطر صد خاطره گل کرد به بوي دل من/ به نمازي شرف آموز سحر قامت بست/ تا شد از چشمه ي خورشيد وضوي دل من/ پا به پاي همه رنــــدان خمــــــارآلـــــوده/ عشقِ سرمست شد آواره ي کوي دل مـن/ چشمه در چشمه سفر کرد و به دريا پيوست/ ماهي شيشه اي آينـــــــه پـــوي دل مـن/ سجده بر برگ گلي کرد و پيمبرخو شد/ خضر فرخنده پي وسوسه شوي دل مـن پرده در پرده غزلجوش و غزل پيوند است نازنين فاخته ي نـــ
من خوشبختم
 من خوشبختم
خانه ها قبرهاي عمودي هستند که دهانشان را اسباب بازي هاي آدمي پر کرده است. اين جمله را تايپ مي کنم و به اطرافم نگاه مي کنم ... درست تايپ کردم ، درست همون چيزي که بايد مي نوشتم ... خونه هاي آجريه مسخره ! اگر پنجره نداشتيد حاضر نميشدم حتي لحظه اي تحملتون کنم . مي نويسم و بعد بيخيال جملات قلمبه سلمبه ادبي ادامه ميدم ... خدا چقدر آدم ها را دوست داشت که پنجره رو آفريد ... نه؟ اما گاهي فکر مي کنم سزاي گناه منه وقتي که پنجره رو باز مي کنم تا سرم رو به دست نوازش باد صبحگاهي بسپارم چشمام پر
پرواز با يك بال
 پرواز با يك بال
جوان براي پرواز سخت نيازمند دو بال است بال ايمان؛ با تقوا؛ با ايمان دل آرام مي شود، و خاطر انسان مطمئن و با تقوا خطرات احتمالي از سر راه سعادت برداشته مي شود. جوان با تقوا بهشت دل خود را طراوت مي بخشد و با ايمان از حضور غاصبانه معشوق نماها جلوگيري مي کند! بديهي است هر کدام از اين دو بال به خطر بيفتد آينده جوان تهديد به شکست خواهد شد
غرق توام
 غرق توام
ميان اين همه شلوغي... ميان اين ازدحام ها.. گاهي گم ميشوم...يا نه غرق ميشوم! آنقدر غرق كه يادم ميرود بين اين همه كتاب و درس بين اين همه فعل و حرف دنبال چه ميگردم!! مدام با خود كلنجار ميروم.. مدام درگير ميشوم با اين سطرها... تنوين ميگذارم و بعد مي فهمم "ال" دارد و احتياجي به زحمت من نيست..! كلمه ها را دانه دانه مجبور به تبعيت ميكنم بعد متوجه ميشوم كه بي تقصيرند...همجنس و همدل نيستند و من تا آن زمان حكم زور و چماق بالاي سر را برايشان داشتم.
بخشش يا اعدام؟
 بخشش يا اعدام؟
يک آدمهايي هستند توي ِ زندگي ِ بعضي از ما آدم ها ... فقط بعضي از ما آدمها! که اگر برنجاني شان بي معرفتي و قدر نشناسي و بي لياقتي ِ خودت را ثابت کرده اي! آن هم کسي که وقتي سجاده ات را باز مي کني ، او يادت مي آيد وقتي زل مي زني به کتاب هاي ِ توي ِ قفسه وقتي نگاهت مي افتد به پشت زمينه ي ِ صفحه ي ِ گوشي ات وقتي که که چشمانت مي گذرند از نوشته هاي ِ روي ِ کاغذ ديواري ِ طوسي رنگ وقتي تقويم ِ جيبي ات را باز مي کني وقتي مي روي سراغ ِ سر رسيد ِ خاطره هايت ... توي ِ مخاطبين ِ
سند مظلوميت و حقانيت
 سند مظلوميت و حقانيت
شرم از گفتن حقيقت و چراييِ مخفي ماندن قبر تنها يادگار پيامبر داري؟! (لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) پيامبري که ادعا مي‌کني تو! سلف او و پايبند به سنتش هستي! مگر قبر همسران و دختران پيامبر کمي آن طرف‌تر نيست؟! مردي از نامحرمي که بالاي قبر عبدالله شوهر حضرت زينب سلام الله عليها ايستاده است مي‌پرسد: اين قبر کيست؟ پاسخ مي‌دهد: غير معلوم. به مرد گفتم: اگر معلوم نبود که در بين اين همه قبر بالاي قبر شوهر حضرت زينب سلام الله عليها نمي‌ايستاد و مزاحم زائران نمي‌شد
مرثيه ي مجسم
 مرثيه ي مجسم
دلم اين روزها به دنبال مرثيه اي براي خواندن و شنيدن و سبک شدن نيست که خود مرثيه ي مجسم شده است ... دل مي گويد و اشک تفسير مي کند گفته هايش را .. درونش به آتش التهاب کشيده شده برج و باروهايش را نامهرباني روزگار در هم شکسته است گلهاي احساس درونش در زير تازيانه هاي سرد روزگار بي احساس و منزوي شده اند پلهاي اميدش خراب شده و خانه ي روياهايش در آتش حسرت از سوز اشک سوخته است ابرهاي دلتنگي آسمان آبيش را پوشانده و رنگين کمان عشقش را در خود محو کرده اند
رهن نفس
 رهن نفس
نجات در قيامت بدون نجات در دنيا امکان پذير نيست . قيامت محل بروز اعمال ماست . کسي که در دنيا کار خوب کرده همين کارش در قيامت مي شود بهشت و بالعکس . پس مقدمه بهشت رفتن و مقروض نبودن انجام عمل صالح است و بنابراين زماني که عمل صالح انجام دهيم مانند اين است که قرض‌هايمان پرداخت شده ( دقّت شود )
مجوز ِ ورود
 مجوز ِ ورود
دفتر بندگيم مچاله بي توجهي هايم شده است ... من از بندگي خود برگي اميدوار ندارم.... اما به غفرانيت و کرم ربي چون تو ايمان دارم خطاهايم را بر من ببخش و مرا از صف مهمانانت خارج نکن از مهر خودت دفتر بندگيم را تأييدي از رضايت بزن.... تا مجوز ورود به شب زنده داري هاي عاشقانه با تو به قلبم داده شود و از قافله ي دلدادگان کوي عشق تو باز نمانم ... خدايا ! مجوز ورودي مي خواهم که تنها مِهر تو آن را به من مي دهد
اي آيينه ها
 اي آيينه ها
هر قدر که مي خواست گدا ، شاه کرم داشت * آن قدر که پيش کرمش ، خواسته کم داشت * در خانه ي او بود که در اوج غريبي * دلهاي غريبان جهان ، راه به هم داشت * دلخوش به نفس هاي مسيحايي او بود * شب هاي مدينه که فقط غربت و دم داشت* داغي شده بر سينه ي غم هاي وسيع ش * يک کوچه ي باريک ......
تنبيه نفس
 تنبيه نفس
براي كسب مدال پر افتخار پاكي و حفظ آن بزرگترين هزينه اي كه بايد پرداخت محروم كردن نفس از لذت هاي حرام است. اگر قرار باشد انسان بدون قيد و شرط تمام خواسته هاي خود را اشباع كند فرصتي براي حتي فكر كردن در مورد پاكي را نيز نخواهد داشت. نيروي غيبي توسل و پيوند با خدا ي متعال و اهل بيت عليهم السلام را مي گويم به نظر شما راه د
هفت آسمان ، تو
 هفت آسمان ، تو
در هفت آسمان تو را يک به يک نوشته ديدم....تو را در تمام هفت آسمان عاشقانه حک شده ديدم....و گمان مي کنم زمين داشت از حسادت مي سوخت....و من روي زمين آتش گرفته بودم....قدم مي زدم و تو را آسمان به آسمان مي ستودم..... من دوباره در بهشتِ دست هاي تو غرق شدم و ..........
ارتداد در اسلام
 ارتداد در اسلام
متديست که برخي در جهت زير سوال بردن اسلام و احکامش، متوسل به استناد به ساير اديان الهي مي شوند، مثلاً مي گويند اگر چنين است پس چرا مسيحيت، زرتشتيت، يهوديت و يا ساير اديان، چنين نگفته اند و نظرشان با اسلام متضاد است، اگر چه شايد پاسخ اين شبهه براي دوستان ساده به نظر مي رسد، اما بر آن شدم با توجه به فراگير بودن و اهميت آنها در روي آوري برخي جوانان به ساير اديان و فر
از همه دلخسته تر
 از همه دلخسته تر
دل که در عصيان فتاد، رو به بيراهه نهاد/ حاصلم رفته به باد، نعمتت بردم ز ياد/ يا رئوفاً بِالعِباد... اين منم بشکسته پر، از همه دلخسته تر/ آمدم وقت سحر، يا کريم و يا جواد/ يا رئوفاً بالعباد... بس ز تو غاقل شدم، خود حجاب دل شدم/ بنده اي کاهل شدم، رفت از يادم معاد/ يا رئوفاً بالعباد... ديده را نوري بده، سينه را شوري بده/ از گنه دوري بده، حاجتم باشد زياد/

<   <<   66   67   68   69   70   >>   >
By: ParsiBlog.com ® Team © 2003