دقيقا مثل همين دنياي مجازي خودمون که هرجا مي هوايي بري اون فرشته خوش اخلاق و مودب پيوندها دات آي آر از راه مي رسه و مي گه پسر خوبم ، دختر نازنينم از اين راه نري ها گرگه نشسته و کمين کرده که تو رو بخوره بيا دستت بده به من تا با هم از اين طرف بريم و حال کنيم به همين سادگي . و اونوقت تو در حالي که غرق در خوشحالي و شادي شدي قدم در دنياي جديد پيوندها دات آي آر مي گذاري و آنچه ناديدني است آن بيني و اصلا هم نياز به اون جاهاي بد ، بد نداري و همه چيز خوب پيش مي ره .
من نميدانم چرا به تو اهانت كرده اند. شايد براي اينكه ساحت تو بالا بود و يا اين كه تو به خدا نزديك تر هستي و يا... تو ما را به راه راست هدايت كردي ولي آنها به تو توهين كردند و با اين كار مسلمانان را عصباني كردند. هركس به تو اهانت كند دشمن من و تمام مسلمانان است.اللهم صل علي محمد وآل محمد‹سوگل اجلال منشان-دبستان فاطميه› ناراحت وعصباني هستم چون آن ها به شما تهمت زده اند و دوست ندارم كسي به شما تهمت بزند.لطفا آآن ها را نبخشيدچون آن ها به دين اسلام و خانواده ي شما و و خدا تهمت زده اند..م
سه ماهي از ازدواجش نگذشته بود که در سر زدن هايش به اقوام نزديک خيلي جدي و بي تکلّف از موتور هوندا 125 استفاده مي کرد ، صميمي و با نشاط به همه سر ميزد. دلي سرزنده و روحي شاداب داشت به علت حضورم در جبهه و حضور او در آموزش بدو ورود به سپاه توفيق ديدار به عدد انگشتان يک دست رخ داد ...
بــايــد غــزل ســرود بــراي کــسـي کـه مـاه ... در آســمــانِ آيـنـه هـايــش نــشـسـته است ... وقـتـي غــزل بـراي تـو بـاشـد غــزالِ عــشـق ... در سـبـزه زارِ قــافـيـه هايـش نـشسته است ... مــتــنِ غـــزل تـــرانـه ولـي زيـــرِ بــارِ بـــغـض ... زخـمـي ميانِ حـاشيه هايش نـشسته است ... داغِ دو اســـتـــکــان غـــــزلِ داغِ تـــــــازه دم ... روي دلِ مـشـاعـره هـايـش نــشـسـته است ... ايـن بـار هـم نـشـد کـه بـرايـش غــزل شـوم ...
محمدباقر درگير پاک کردن خون صورت بود. از قرارش با مهدي يادش نبود. از قرار رويايي هفتهايش. که زير باران نور، وسط ابرها، لاي قبرها، لاي گور، بنشيند کنار قبر مهدي. دلش را بدهد به دست مهدي. به چشمهايش بگويد زار بزنند. به گونههايش بگويد ميزباني کننند. و به لبها بگويد، کاروان نمک در راه است. محمدباقر حواسش به قرارش نبود. مهدي روي سکّو نشسته بود. مهدي بايد کاري ميکرد. کرد. توجهي کرد. دعاهايش را ريخ
در جلسه اي که با ايشان داشتيم گفتم: استاد احساس سردرگمي مي کنم. فکر مي کنم هر چه بيشتر جلو مي روم کمتر موفق ام. انگار نمازم نماز نيست عباداتم روح ندارند. ايشان پرسيدند شما هيئت مي رويد. گفتم در شهر خودمان آري ولي اين جا در حد نوار کاست و سي دي استفاده مي کنيم. ايشان فرمودند: نه! شما اگر بتوانيد جمعه شب ها به مسجد بياييد و در مراسم هيئت شرکت کنيد جواب سوالات خود را مي گيريد. گفتم: استاد ما شب ها اجازه نداريم از خوابگاه بيرون بيائيم اگر ممکن است با مسئوولان دانشکده در اين مورد صحبت کنيد. ايشان فرم
بر دشت نظر دارم و بيداد ِخزان را/ بيماري پاييز وغم انگيزي ِ آن را/ پا مال ستم جلوه ي زيباي بهاري/ بلبل شده سر گشته و سر داده فغان را/ بينم که فسرده لب غنچه ز تبسم/ مرغ سحر از ناله فرو بسته دهان را/ پاييز به تارا ج چمن آمده وحشي/ بگسسّته ز سر بند بُريده ست عنان را/ اين سيل پي افکن ز کجا آمده طاقي /
گسترش شهرنشيني و ساخت و ساز روزافزون ساختمانهاي مسکوني – تجاري از يک سو و مسئله تأمين آبگرم مصرفي و هواي گرم در زمستان و انشعابات فراگير گاز باعث گرديده ، سيستمهاي مختلف گرمايشي و آبگرم مصرفي مرکزي بصورت بخاري هاي مختلف گازي – آبگرمکن ها و پکيج هاي ديواري و زميني آپارتماني که بصورت يونيت گرمائي (موتورخانه) در داخل آپارتمان نصب مي شو
هميشه همه با کبوتران حرمت صفا ميکنند با گنبد و ضريح و بارگاه، با ايوان طلا و پنجره فولاد با چند دانه گندم و چند جرعه آب... و هميشه آرزو ميکنند کاش کبوتر حرمت بودند يا حتي پيالهي سقاخانهات... اما مگر اين کفترها به اعتبار تو کبوتر نشدهاند؟! اين پنجره هم چون دخيل توست، شفا ميدهد و اين گنبد از تو طلا شده است و اين ايوان و اين ضريح با تو زيبا شدهاند... و خاک پاي اين زائر از عطر تو متبرک شده است راستش خودم هم هميشه درگير همينهايم! دلم خيلي بند همين گنبد و ضريح
يک روحاني که لبخند به چهره داشت نزديک شد، "حاج آقا ماشين شما رو هم بردند؟" گفتم: نميدونم، ظاهراً که نيست. گفت: ماشينِ شما اينجا بوده؟ گفتم: بله. گفت: اينجا که ممنوع نيست و اصلاً تابلو ندارد، حالا من خيلي عقبتتر پارک کرده بودم يه چيزي. گفتم: اتفاقاً هنگام پارک خيلي توجه دارم که پارک ممنوع، مخصوصاً حمل با جرثقيل نباشد. شايد دزد برده، از کجا معلوم؟
اگر سري به سايت يوتيوب بزنيد . اسم پيرانشهر را سرچ کنيد قطعا با مستندات و گزارشات دردناکي مواجه ميشويد که از ظلم ِ مسئولين نظام جمهوري اسلامي ايران بر مردم بي پناه و دردمند سخن ميگويد و کشته شدن دانش آموزان بروجن و امثال اين حادثه هارا هم شاهد ادعاي خويش ميگيرد .همچنين اگر در شبکه هاي اجتماعي يا بعضي سايتهاي خبري خودمان هم گشت و گذاري داشته باشيد تشابه گزارش ها و حرف هاي بعضي از سايت ها باگزارش هاي صداي آمريکا و خبرگزاري هاي امريکايي ممکن است شما را به تعجب وا دارد .که البته تعجب نکنيد . اينگونه
چـشـمـان عشـخـيز تو مـعناي عـاشقي ست/ شب هاي شـعر موي تو يلداي عاشقي ست/ هر مصـرعـي مـنـاسـب احـوال عـشـق نيست/ دربــار شـاه بــيـتِ غــزل جـاي عـاشقي ست/ بـغــضـي کـه در گـلـوي خـيـالـم نـهـفـتـه است/ غمگين ترين ترانه ي شب هاي عاشقي ست/ ايـن گـونـه مـسـت بـودن و ايـن سبک شاعري/ از مـعـجـزات روشـن صـهـبـاي عـاشـقي ست / مـن عــبــرتــي بــراي غـــزل هـاي عــاشـقـم/ امـروز مـن مـسـاوي فــرداي عــاشـقي ست/
نذر شماست روز و شب اين گريه هاي من/ بذر شماست ريشه شده لا به لاي من/ اشکي که ريخت زينب تو پاي مقتلت/ دريا شده رسيده نم آن به پاي من/ از تله زينبيه رسد صوت يا حسين/ گم گشته در تلاطم ناله صداي من/ حال و هواي کرببلا کرده اين دل من/ فهميده ام که کرده دل تو هواي من/ ناکام آن جوان که حرم را نديده است/ کرببلا و نديدن و مردن خداي من/ اي زائران قبله دل جان فاطمه/ خالي کنيد در حرم دوست جاي من/
از منويش که خيلي خوشم آمد. دفترچهي سيمي قطع پالتويي با جلدي قهوهاي رنگ شبيه کتابچههاي قديمي که حاشيهاش کنگرهدار بود انگار که در گذر زمان پارهپوره شده باشد. صفحهي اول آن نوشيدنيهاي گرم بودند؛ قهوهي ترک، اسپرسو، اسپرسو ايتاليايي، اسپرسو مخصوص و... صفحهي دوم نوشيدنيهاي سنتي بودند: شربت زعفران، شربتي بيدمشک، چايينبات و... که خاصيت هر کدام هم جلويش نوشته شده بود. صفحهي سوم بستنيها بودند که همين جوري که نگاهشان کردم سردم شد، صفحهي آخر هم ميلکها بودند. براي چند ثانيه داشتم فکر ميکردم
تا پرده ي غم ز پيش چشمم نرود ... رخـــسار نکوي تو ز قلـــــبم نرود ... خـورشـــــيد بــتاب بر رخ زيـبــايش ... تا چـــهره ي او ز فکر و ذهـنم نرود ... يا رب من و اين دشت بلا، تنهايي؟ ... اين روح جدا از تن و جسمــم نـرود ... اي ســبط نبي جاي تو اينجا نــبوَد ... گــــر من بروم ليک، که روحـم نـرود ... آيا به خطورم نم اين خــــاطره آمــد زينب به کنار بدنت آيد و حُزنم نرود؟ يـــــا رب بنما قبولِ کم از مـــــــنِ زار
هر کس که به جام ازلي دل بسته است/ با عشق ولايت به ولي دل بســته است/ چــــون روح خــــدا رفت به دامـــان خـدا/ مشتاق خميني به علي دل بسته است/ در سينه نفس همــــــدم اه است بيا/ اين قلب شکـسته مان گواه است بيا/ دستان کوير خسته مان يخ زده است/ چشمان امـــــــيدمان به راه اسـت بيا
حمله خودمان را با رمز يا علي ابن ابي طالب شروع کرديم ولي رمز خودمون بين بچه ها مژده ژيان پژو بود چون عربها کلمه ژ را نمي توانستند تلفظ کنند . بچه هاي اطلاعات بعضي از گروهان هاي ما را تا جاهاي به خصوص که قبلا شناسايي و زمين را از مين پاکسازي کرده بودند رساندند، گروهان ما بيست دقيقه زير توپخانه دشمن جلو رفت و بعد زير خمپاره و توپخانه ها عراقي ها جلو ميرفتيم به جايي رسيديم که بايد از عرض جاده آسفالته خرمشهر اهواز رد مي شديم و
در طول تاريخ هميشه نکاتي بوده که توسط استعمارگران و مستعمره سازان مورد توجه بوده و دستمايه اي شده براي به بند کشيدن اعتقادات و ارزشهاي والاي جوامع و کشيدن آن به اين سو و آنسو ، به جهت تحقق اهداف استعماري ... تفکري خفته در اعماق نظريات اومانيستي ... يکي از اين مباحث حساس ، مباحث وجودي زن و نقش زن در اجتماع است ... زني که هميشه تاريخ گواهي بوده براي اينکه متقاعد شويم ، تفکرات جاه طلبانه استعمارگران ، جز سوء استفاده از روح بلند و نيروي عظيم در بند حيا و حرمت کشيده شده زن ، نداشته و ندارد ... بحث د
آنگاه که سخن از «خشونت عليه زن» يا «خشونت عليه زنان» به ميان مي آيد، اذهان عمومي متوجه ستم هاي تاريخي مي شود که به زن روا داشته شده است. فعالين حوزه مطالعات زنان در اين که منظور از اين ستم چيست و چگونه اعمال شده و مسبّب و مقصّر اصلي آن کيست يا چه کساني هستند، و اين که راه حلّ مبارزه با اين ستم چيست، اختلاف نظر دارند. فمينيست ها هم عمدتاً در سه نظريه ستم، سلطه و تفاوت مي گنجند.
گاهي صداي من است، صداي تو / گاهي ميان حادثه است جاي تو/ من هم به دوريت عادت نمي کنم/ گاهي تمام جاده است پاي تو/ کلي خلاف مسير رفته است دلم/ با من بگو کدام راه هست راي تو/ اينجا ز سوي شر و سياهي پناه نيست/ با من بگو کدام هستند سربازهاي تو/ چنديست جهان همه در شور و حادثه است/ پس کي مي آيي که شويم در هواي تو/